روزی روباه به گرگ گفت زندگی را یادم بده
گرگ گفت از بالای تپه بپر
روباه گفت پایم میشکند
گفت بپر میگیرمت
روباه پرید گرگ نگرفتش
روباه پرسید چرا ؟ گرگ گفت درس اول :
اعتماد یعنی مرگ
روزی روباه به گرگ گفت زندگی را یادم بده
گرگ گفت از بالای تپه بپر
روباه گفت پایم میشکند
گفت بپر میگیرمت
روباه پرید گرگ نگرفتش
روباه پرسید چرا ؟ گرگ گفت درس اول :
اعتماد یعنی مرگ
,𝕷𝖎𝖋𝖊 𝖜𝖔𝖚𝖑𝖉𝖓'𝖙 𝖇𝖊 𝖘𝖔 𝖕𝖗𝖊𝖈𝖎𝖔𝖚𝖘 𝖉𝖊𝖆𝖗"
".𝖎𝖋 𝖙𝖍𝖊𝖗𝖊 𝖓𝖊𝖛𝖊𝖗 𝖜𝖆𝖘 𝖆𝖓 𝖊𝖓𝖉
سیاه پوشیده بود و جذاب تر از بقیه....
به جنگل آمد....
من هم استوار بودم و تنومند...
منو انتخاب کرد.
دستی به اندام و شاخه هام کشید...!
تبرش رو در آورد....
زدو...زدو....زد...
محکم و محکم تر.
به خودم و کالبدم میبالیدم....
دیگه نمیخواستم درخت باشم....
آینده خوبی در انتظارم بود؟
میتونستم یک قایق باشم....
شاید هم چیزی بهتر.
درد ضربه هاش بیشتر و بیشتر میشد....
و من به امید روزهای بهتر
تحمل،و توجهی به اون نمیکردم.
اما ناگهان چشمش به دختری!
نه نه...به،،درختی،،دیگه افتاد.
شاید اون تنومندتر و زیباتر بود،شاید هم نه....!
اما،،،حداقل به نظر مرد،تبر،به دست اون درخت چوب بهتری داشت.
شاید هم از من سیر شده بود....
و دیگه براش جلوه ای نداشتم.
منو رها کرد....
با زخمهای ناخواسته برتنم....
اونو برد....
من دیگه نه درخت بودم،نه تخته سیاه مدرسه،نه عصائی برای پیرمردی و نه قایقی....و من....خشکم زد،،،،!
میگن:این رسم شما آدماست.
قبل از اینکه مطمئن شید انتخاب میکنید.
و وقتی باضربه هاتون طرف مقابل رو آزار دادید....
اونو به حال خود رها میکنید.
ای انسان....
تا مطمئن نشدی تبر نزن!
تا مطمئن نشدی احساس نریز.....!
دیگری زخمی میشه.
خشک میشه.....
می میره آخر،،،،،،
,𝕷𝖎𝖋𝖊 𝖜𝖔𝖚𝖑𝖉𝖓'𝖙 𝖇𝖊 𝖘𝖔 𝖕𝖗𝖊𝖈𝖎𝖔𝖚𝖘 𝖉𝖊𝖆𝖗"
".𝖎𝖋 𝖙𝖍𝖊𝖗𝖊 𝖓𝖊𝖛𝖊𝖗 𝖜𝖆𝖘 𝖆𝖓 𝖊𝖓𝖉
روزی کنیزی نزد شیخ رفت و به شیخ گفت: یا شیخ حالم خوب نیست. مرا سامان ده.
شیخ فرمود مشکلت چیست؟
کنیز گفت یا شیخ سینه هایم آنقدر درد میکنن که میخواهم آنها را بکنم بندازم جلوی گربه.
شما چه میگویید؟
شیخ که اشک در چشمانش حلقه زده بود فرمود :
میوووو
,𝕷𝖎𝖋𝖊 𝖜𝖔𝖚𝖑𝖉𝖓'𝖙 𝖇𝖊 𝖘𝖔 𝖕𝖗𝖊𝖈𝖎𝖔𝖚𝖘 𝖉𝖊𝖆𝖗"
".𝖎𝖋 𝖙𝖍𝖊𝖗𝖊 𝖓𝖊𝖛𝖊𝖗 𝖜𝖆𝖘 𝖆𝖓 𝖊𝖓𝖉
غمگين ترش براي من پيش اومده... رفتم ايرانسل خيابون آفريقا اونجا خيابون اصلي پارك ممنوعه دفتر ايرانسلم تو كوچه س اومدم برم تو كوچه پارك كنم ، پارك بان اون كوچه گفت خانم نرو خيلي بايد بري داخل كوچه كه جاي پارك پيدا كني ماشينتو بذار تو همين خيابون پليس بياد ردش ميكنم . گفتم نه بابا جريمه ميكنه گفت شما چيكار داري مثلا پارك بانما پليسا آشنان نميذارم جريمه كنه .
خلاصه منم ماشينو پارك كردم رفتم تو دفتر و با اجازتون يه 3_4 ساعتي هم معطل شدم اونجا، برگشتم بيرون يه برگ جريمه 50 هزار تومني خوشگلم پشت شيشه ديدم خشكم زد مردِ تا منو ديد با خنده اومد جلو گفت ديديد اتفاقي نيوفتاد ؟ گفتم مرد حسابي ديگه اتفاق چجوري بايد ميوفتاد اين جريمه چيه؟ يهو با تعجب گفت اي داد كي نوشت يه لحظه رفتم دستشوئي شرمنده بخدا ، منو ميگي كارد ميزدي خونم در نميومد هيچي ديگه يه حال اساسي داد بهم
در حال حاضر 92 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 92 مهمان ها)