یکـــــــی دیگـــه از فانتــزی هایتخــ.میم اینه که ...
ســوار بزرگتــرین کشتــی مسافربری جهــان بشم و بخوام کــُــل اقیانوس بپیمــایــَــم و برم عــامریکا ...
تو این هیری بیری تو کشتی .. عـــاشق سکینه بشم ...
بعــد معشوقش هم از قشر پولدار جامعه باشه و نه تنهــا خــود سکینه رو بکنم و موقع کردن نقاشیشو بکشم ..کیــ.ونهمعشوقش هم بذارم کهکــ.سکشهدگـــوری رقیب عشقیم نشه ...
بعــد وقتی دارم تنبکـــ میزنم و آهنگـــ پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم لاس وگاس رو میخونم که صدای مهیبی بیاد و بفهمم کشتی خورده به چندتا گـــوسفــَــند ماهی و کشتی غرق بشه و همینجور که سکینه فریاد بزنه نجاتم بده ..بگم :فــ.اک یــو بیــ.چ ..گـــو هـــِــل... برو معشوقت نجاتت بدهپتــ.یاره ...بعد شیرجه بزنم تو آب و شنا کنم و برسم به یه جزیره
بعد اونجــا یه زندگی جدید رو شروع کنم ....
اول فک کنم تو جزیره تنهام و یهو ببینم تو خواب منو دستگیر کردن و چشامو بستن و بردن ...
چشامو باز کنم ببینم ... اوه تو یه قبیله هستم و همشون هم زن ( همگی شبیه کیم کارداشیان و نیکی میناج )
بعد بفهمم تنها انسانهای زنده قبیله هستن و اسم قبیلشون"عـــا کــ.ون با"باشه .... بعد منو به عنوان رییس قبیله انتخاب کنن و وظیفه سخته زاد و وَلــَــد بیفته رو دوشم :)))
خــعــلی دوشواری داره
هیچی دیگه .. الانم دارم از جزیرهکــ.ونباواستون پــُـست میذارم و دارم 4 تا بچه همزمان میسازم ...
جاتون خالی و یادتون گرامی
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
در حال حاضر 90 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 90 مهمان ها)