برای من بهشت یعنی همون جایی که تو هستی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
ﺩﯾﺮﻭﺯ، ﺩﻭﺱ دخترِ رفیقم ﺑﻬﻢ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ...
ﮔﻔﺖ ؛ ﺳﻼﻡ،،، ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﻬﻢ ﯾﻪ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﯽ !!!
گفتم ؛ ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ
ﮔﻔﺖ ؛ امیر... S6، ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻩ ﯾﺎ iphone gold 6s
ﻓﺮﺩﺍ ﺗﻮﻟﺪﺷﻪ... ﻣﻮﻧﺪﻡ ﭼﯽ ﻭﺍﺳﺶ ﺑﮕﯿﺮﻡ !!!
ﺑﻌﺪ ﻣﻦ بدبخت... ﺩﯾﺮﻭﺯ
فلش ﺩﻭﺳﺖ دخترم ﺗﻮ جیبم، ﺟﺎ ﻣﻮﻧﺪ . . .
ﺳﺎﻋﺖ 3 ﻧﺼﻔﻪ ﺷﺐ، ﺑﻬﻢ ﺍﺱ ﺩﺍﺩﻩ... ﻓِﻠﺸـﻮ ﭘﯿﭽﻮﻧﺪﯼ ﺩﯾﮕﻪ ؟؟؟ ﻓِﻠﺸﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ!!!
هیچکی مثل موسیقی آدم رو درک نمیکنه..هیچکی
يكي دو ماهي ميشد كه بد شرمندهشووووومبولمبودم و غير شاشيدن هيچ كاري ازش نميكشيدم
ديگه اين آخريا وقتي ميرفتم بشاشم چشمامو ميبستم كه با اين طفلك چشم تو چشم نشم
خلاصه يه روز كه تو اين چت روماي ياهو داشتمكــ.سچرخ ميزدم يه دختره به اسمه نازي جووووون بهم مسيج داد
با كلي كلنجار رفتن با خودمو ديدن عكساي خوبي كه از خودش داد مخو زدم .نا گفته نمونه همه عكسايي كه بهم داد از زاويه بالا از خودش گرفته بود و خوب چيزي بنظر ميومد
خلاصه بعد يكي دو هفته چت كردن قراره اولو گذاشتيم
عاقا ما خوشتيپ كرديمو رفتيم سر قرار
چون من هميشه آدم آن تايمي هستم ١٠ دقيقه قبل رسيدم سر قرار
چشمتون روز بد نبينه بعده ١٥ دقيقه ديدم يه تانك جنگي داره مياد سمتم دروغ چرا اون لحظه حس كردم حسين فهميده هستم و بايد برم زير تانك
شروع كردم دعا كردن:
خدايا گوه خوردم اين نباشه
خدايا غلط كردم اينترنتي مخ زدم اين نباشه
همينطور كه داشتم اينارو زم زمه ميكردم اومد سمتم گفت:
عاقا صابر شمايي؟
من: كي من نه خانوم اسم من جعفره
مطمعني شما طغرل نيستي؟
من: نه خانوم جان من جعفرم منتظره سكينه بانو نامزدم هستم
همينطوري كه داشتم يواش يواش صحنه رو ترك ميكردم اين ديــ.وثم افتاده بود دنبالم ميگفت صابر چرا دروغ ميگي مطمعنم خودتي
ديگه كم كم داشتم خودمو ميباختم و خودمو داشتم آماده زير تانك ١٥٠ كيلويي ميكردم كه ديدم يه دختره داره از رو به روم رد ميشه سري پريدم بغلش كردم سكين بانو سكين بانو معلوم هست كجايي دل نگرانت بودم
حالا تو اون لحظه قيافه دختره ديدن داشت
خلاصه تانك ١٥٠ كيلويي كه مطمعن شد من صابر نيستم رفت پي كارش
همينطور كه داشتم آه راحت شدن ميكشيدم ديدم ١٥ تا نره غول دارن ميان بدو بدو سمتم
داداشاي دختره كه بغلش كرده بودم بودن شانس گوهم دختره با خونواده اومده بوده پيكنيك
درسته اون روز يه دل سير كتك خوردم ولي ارزششو داشت زير تانك ١٥٠ كيلويي نرفتم
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
.Ehsan, adel_13, azade, marshall, MaSiHa, mdm123, Milik, mojtaba00222, pirana, R A S O O L
کمک کن ببندم چمدونمو ، لباسامو باید خودت تاکنی
تو بارون یکریز این پنجره ، باید رفتنم رو تماشا کنی
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
مفاد عهدنامه ی ترکمانچای 4خط بود تو مخمون نمیرفت
خدا به داد بچه هامون برسه!!
برای 180صفحه عهدنامه ی وین...
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
عارمین
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
در حال حاضر 85 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 85 مهمان ها)