ممنون
پشت کنکور که بودم خونه درس میخوندم کتابخونه جایی نمیرفتم... یه سری داشتم درس میخوندم بابام خونه کار داشت دیر رفت بیرون
حدود 10 اینا بود که رفت منم از صبح زود بیدار بودم اون موقع خوابم گرفته بود... بابامم که رفت دیگه کسی خونه نبود
آقا گفتم تا کسی نیست یه چرتی بزنم باز پاشم ادامه بدم
چشمت روز بد نبینه بابام یه چیزی جا گذاشته بود برگشت
برگشتنش همانا و فکر اینکه تا میره بیرون من همیشه میخوابم درس نمیخونم همان
همینطور میومد به سمتم میگفت اینطوری درس میخونی؟
و من عقب عقب میرفتم
آقو رسیدم به جایی که پشت سرم مبل بود نمیتونستم برم عقب... در چشم بر هم زدنی چنان با مشـــــت گذاشت وسط سینه ـم که پخش شدم رو مبل
آقو ینی له له شدما
خدایی تا یه هفته قفسه سینه ـم درد میکرد
شمام دیگه تو تاپیک به من نگو نوید
بگو کیانوش
خدا نکنه عزیزم... خوش آمدی