كاش ميشد خويشتن را بشكنيم
يكشب اين تنديس تن را بشكنيم
بشكنيم اين شيشه صد رنگ را
اين تغافل خانه ي نيرنگ را
آسمان دوستي آبي تر است
شب در اين آيينه مهتابي تر است
من نميگويم كسي بي درد نيست
هر كسي دردي ندارد مرد نيست
ليك مي گويم كه فصل سوختن
آب را هم مي توان آموختن
خنده ها را مي توان تقسيم كرد
گريه ها را مي توان ترميم كرد
گر خطر مي بارد از اين فصل سرد
دوستي را بايد اول بيمه كرد
عشق با لبخند مردم زنده است
زندگي هم با تبسم زنده است