در طواف شمع میگفت این سخن پروانه ای
سوختم زین آشنایان ای خوشا بیگانه ای
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
بلبل از شوق گل و پروانه از سودای شمع
هر یکی سوزد به نوعی در غم جانانه ای
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
هرگز نمیشود ز سر خود خبر مرا
تا در میان میکده سر بر نمیکنم
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
من ترک عشق و شاهد و ساغر نمیکنم
صدبار توبه کردم و دیگر نمیکنم
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
ای دل شکایت ها مکن تا نشنود دلدار من
ای دل نمیترسی مگر از یار بی زنهار من
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 120 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 120 مهمان ها)