خوش به حال نسل بعد!!!
قراره با مادر بزرگای فیتنس ، سینه پروتز ، دماغ عملی که الان دارن با روح و
روان ما بازی کنن برن حموم!!!!
حالا ما بدبختای این نسل یکی از کابوس هامون حموم رفتن با مادر
بزرگ بووود!!!مــ.مه هاش تا زانوش بود
واقعا که نسل سوخته ایم!!!
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
عاقا یکم مثبتش بالا رفت ، من شرمندم
![]()
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
اگه پسری بعد از اولین قرار ملاقات رنگ چشمای شما و جزئیات چهرتون رو رو یادش بود:
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
شما "حتما" مــ.مه های کوچیکی دارین
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
آورده اند روزی شیخ و مریدان در کوهستان سفر می کردندی و به ریل قطاری رسیدندی که ریزش کوه آن را بند آورده بودی. و ناگهان صدای قطاری از دور شنیده شد. شیخ فریاد برآورد که جامه ها بدرید و آتش بزنید که این داستان را قبلن بدجوری شنیده ام. و مریدان و شیخ در حالی که جامه ها را آتش زده و فریاد می زدند ، به سمت قطار حرکت کردندی. مریدی گفت:" یا شیخ ! نباید انگشت مان را در سوراخی فرو ببریم؟" شیخ گفت:" نه! حیف نان! آن یک داستان دیگر است." راننده ی قطار که از دور گروهی را لخت دید که فریاد می زنند، فکر کرد که به دزدان زمینی سومالی برخورد کرده و تخت گاز داد و قطار به سرعت به کوه خوردی و همه ی سرنشینان جان به جان آفرین مردند. شیخ و مریدان ایستادند و شیخ رو به مریدان گفت:" قاعدتن نباید این طور می شد!" سپس رو به پخمه کردی و گفت:"تو چرا لباست را در نیاوردی و آتش نزدی؟" پخمه گفت:"آخر الان سر
ظهر است! گفتم شاید همین طوری هم ما را ببینند و نیازی نباشد!"
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
ایران تنهاجاییه که کلی ریاضی،تاریخ،جغرافی ،فیزیک ،شیمی و.....میخونی
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ولی برااستخدام ازرساله توضیح المسایل سوال میکنن
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
در حال حاضر 193 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 193 مهمان ها)