...و شب که خسته تر از خواب ِ چشم هام شده
شروع می شوم از «جمعه» ی تمام شده
صدای هق هق ِ تو، پشت خنده های من است
صدای خرد شدن توی دنده های من است
شبیه یک پل ِ مخروبه زیر پای کسی
نشسته ام وسط ِ «شنبه» تا تو سر برسی
به شکل سایه که از زندگیم رد می شد
که استخوان هایم زیر پا لگد می شد
یواش پرت شدن از حواس ِ این زن به...
اتاق بی دری از خاطرات «یکشنبه»
به لحظه لحظه ی دوریت، سوختن در تب
کبودی لبم از فکر بوسه ات هر شب
به انتخاب دو تا عاشقانه از سعدی
به شوق دیدن تو در «دوشنبه»ی بعدی
به هم رسیدن و... آرام رد شدن از هم!
طناب ِ پاره شده در روابطی مبهم
دو تا کلاغ ِ پریده به قصّه های جدا
«سه شنبه» را سپریدن! به هیچ جای ِ کجا
دلم گرفته/ سراغ تو را از این تقویم
بیا به خاطره های گذشته برگردیم
اگرچه فاصله مان درّه هایی از سنگ است
پل ِ شکسته ی تو «چارشنبه» دلتنگ است
برای پای تو که از سرم عبور کنی
بیایی و همه ی هفته را مرور کنی
صدای مشترک ِ روزهای غم باشی
صدای هق هق هر «پنج شنبه»ام باشی
زمان گذشت... و ساعت چهار بار نواخت
زمان گذشت... و زن بازی خودش را باخت
زمان گذشت... و شب شد دو چشم خیسم را
که هی مچاله کنم هر چه می نویسم را
که کلّ هفته به فکرت... بیفتم از غم ها
[سقوط زن
جلوی ِ
چشم ِ
مات ِ
آدم ها...]
فاطمه اختصاری