لباسش چه نازه
ویرایش توسط P!nk Rose : 09-03-2015 در ساعت 02:16 AM
یه بالون با طناب از گلو پاره
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
تا حالا نضف شبی بستنی خوردید؟
تقدیم به روح بزرگ @[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
یکی بود یکی نبود
غیر از میلاد هیشکی نبود
یه آدمی بود که طرفدار لیورپول بود البته اسمش هم حسین بود شرتش هم دودره کرده بودن هی میومد هی میرفت مدرک دانشگاهش رو هم با اضافه کاری پیش استادا گرفته بود یه روز که تنها نشسته بود غمگین و افسرده و بی شرت یه مرد سیبیل کلفت و خشن اومد بالاسرش و بهش گفت عمو جون چند سالته ، از کجا شروع کردی ، پرنده هارو دوست داری ، میخوای بریم با هم کبوتر بازی کنیم حسین هم کلا به چیزی نه نمیگفت و با شور و اشتیاق گفت بریم ببینیم راه افتادن با هم رفتن تا به یه کوچه رسیدن انتهای کوچه یه باغ بود سیبیل کلفت قصه ی ما به حسین گفت اون باغ رو میبینی کبوترا اونجان حسین برد توی باغ رفتن و رفتن و رفتن تا به انتهای باغ رسیدن اون انتها یه آلونک بود عمو سیبیل کلفته به حسین گفت برو اونجا کبوترا رو ببین حسینم هم ذوق زده رفت تا کبوترا رو ببینه تو همون لحظه هایی که حسین تو آلونک بود سیبیل کلفته ی ما هم رفت اونجا ... (البته این قصه پایان باز بود بسته به خلاقیت خودتون پایان قصه رو تصور کنید )
ویرایش توسط Milik : 09-03-2015 در ساعت 02:22 AM
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
پروفایل آتی واسه مراسم ترحیم خوبه ! آواتار مشکی , امضا مشکی
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
در حال حاضر 93 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 93 مهمان ها)