برو ای زاهد خودبین که ز چشم من و تو
راز این پرده نهان است و نهان خواهد بود
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
نوید یه شعر عاشقانه برام میخونی
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
صدای گریه همسایه می آید...
نمی دانم دیوارها نازک شده اند یا درد ها بزرگ...
:
:
:
:
:
:
:
:
:
:
:
یا شایدم...
مال شوهرش...
اصن ولش کن مگه من فضولم؟!...
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
دوست دختر رفیقم ساعت ۱۲ شب زنگ زد به گوشیم،جواب ندادم،بعد اس داد،سلام من دوست دارم از همون دفعه اول که دیدمت،ازت میخوام فردا بیای پیشم بدون اینکه مجتبی چیزی بفهمه میخوام باهات باشم.
منم زنگ زدم بهش با اولین زنگ جواب داد،سکوت خاصی بود گفت سلام عزیزم،گفتم من ببین دختر جون من بمیرم هم به رفیقم خیانت نمیکنم.دفعه آخرت باشه به من گیر میدی دیگه نمیخوام ببینمت.
یهو دیدم صدای سوت و دست بلند شد،مجتبی رفیقم گوشی رو گرفت و با یه بغض خاصی گفت،یدونه باشی داداش رو سفیدم کردی،منم گفتم مجتبی نوکرتم داداش.بعدم قطع کردم.
.
.
.
الان دارم خدارو شکر میکنم تازهجــ.قزده بودم وگرنه ریده میشد تو رفاقتمون میرفت
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
در حال حاضر 22 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 22 مهمان ها)