نیسان آبیه راهنما زد وسط اتوبان، همه تعجب کردند. میخواستیم تشویقش کنیم که نیسانه خلاف جهتی که راهنما زده بود پیچید @[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
نیسان آبیه راهنما زد وسط اتوبان، همه تعجب کردند. میخواستیم تشویقش کنیم که نیسانه خلاف جهتی که راهنما زده بود پیچید @[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
.Ehsan, azade, erfan1373g, Malware, mdm123, Milik, pirana, R A S O O L, tandis_m
دل همیشه روشن دوباره میرسیم به هم ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
حکایت ما،حاج آقا،حکایت اون تاجره س که رفته بود بندرجنس بیاره،
وسط راه که داشته برمیگشته یه پورتاقال خونی جلوشو میگیره،
میگه وسیله دارین، منم تا یه جایی باهاتون میام...
سوارش میکنن و میرن، پورتاقاله پیاده میشه که بره،
پاش لیز میخوره میافته له و لورده میشه...
اینام تا میرن به دادش برسن دیگه فایده نداشته...
یکیشون میگه این که به رحمت خدا رفت، میگم بخوریمش...
لااقل روحش شاد بشه... رفیقاش میگن کثیف شده بابا له شده...
میگه خب میشوریمش... دس میکنه تو خورجینش یه آفتابه درمیاره،
میبره از رودخونه پر میکنه و هم پورتاقاله رو میشوره، هم زمینو،
که خون پورتاقال روش ریخته بوده، هم بعدش میره قضای حاجت و،
خودشو میشوره!!!... آخرشم که برمیگرده، میگه چقد ترش بود...
دس میکنه تو خورجینش یه نمکدون درمیاره، نمک میزنه به زبونش،
تا ترشی روُ خنثی کنه... بعدشم دیگه راه میافتن و،
به خیر و خوشی برمیگردن...حالا حکایت ماس... تو این قصه،
ما اونی هستیم که اینا رفتن بندر ازش جنس بیارن!!!...
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
ای که بوی باران شکفته در هوایت
یاد از آن بهاران که شد خزان به پایت
شد خزان به پایت بهار باور من
سایه بان مهرت نمانده بر سر من
جز غمت ندارم به حال دل گواهی
ای که نور چشمم در این شب سیاهی
چشم من به راهت همیشه تا بیایی
باغ من بهارم بهشت من کجایی؟
جان من کجایی
کجایی
که بی تو دل شکسته ام
سر به زانوی غم نهاده ام ، به گوشه ای نشسته ام
آتشم به جان و خموشم چو نای مانده از نوا
مانده با نگاهی به راهی که می رود به ناکجا
ای گل آشنا بیا
بیقرارم بیا
وای از این غم جدایی
وای از این غم جدایی
وای از این غم جدایی
وای از این غم جدایی
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
من از پشت شبهای بی خاطره
من از پشت زندان غم آمدم
من از آرزوهای دور و دراز
من از خواب چشمان نم آمدم
تو تعبیر رویای نادیده ای
تو نوری که بر سایه تابیده ای
تو یک آسمان بخشش بی طلب
تو بر خاک تردید باریده ای
مرا با نگاهت به رویا ببر
مرا تا تماشای فردا ببر
دلم قطره ای بی تپش در سراب
مرا تا تکاپوی دریا ببر ...
@[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
اسی اینو یادته
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 87 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 87 مهمان ها)