شاهکار روزبه بمانی و علیرضا افکارینوشته اصلی توسط rebasss
شاهکار روزبه بمانی و علیرضا افکاری
یکی هم بود
که پنجره جمع می‌کرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
من اعتقادات دوستان رو نمیدونم اما اینجور چیزا منظورم همین موعود اینارو ک*ص شعر محض میدونم کلا نزری میدن یا هرچی نمیخورم میگم این درست نیست وقتی من قبول ندارم کارشون رو و مسخررشون می کنم حالا بیام غذا میدن بگیرم....اما امروز خیلی شلوغ بود اصلا دسته خودت نبود از هرجا میوردن جلو روت ما هم دیگه با دوستان بودیم مجبور شدیماینجا هم بشدت شلوغ بود بیرون از شدت شلوغی عادم خجالت میکشید برگرده بیاد خونه
هر چی شربتاشونو تعارف کردن بر نداشتم ؛ لنتیا با یه شربت دادن میخواستن ثواباشونو بکنن برن بهشت حوریا رو بکنن ؛ من در حد توانم نذاشتم برن بکنن
و آمارها بود که به نیت فلان فلان هی رد و بدل میشد
شعرش خداستخیلیم آقایی
این یه چی دیگست همونیه که من دوسش دارم ...
مخصوصا نقطه اوجش ...
stay with me . . .
خسته از روزای غمگین بدون اتفاق
ک-ی-ر تو این زندگی
تو 5 ماه 10 میلیون تومن پولی که 11 سال با بدبختی و جون کندن جمع کرده بودم دادم واسه دکتر و بیمارستان
یکی هم بود
که پنجره جمع می‌کرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
اول اینکه زندگیزیباست بستگی به دیدت داره همه روزای بد و خوب دارن....
دوما از پول خودت دادی بیمارستان پس پدرت چی؟ مگه خانوادت نیستن؟
واسه من که زیبا نبوده و نیست و نخواهد بود
دوما از پول خودت دادی بیمارستان پس پدرت چی؟ مگه خانوادت نیستن؟
من کلا تنهام کسی رو ندارم ...
یکی هم بود
که پنجره جمع می‌کرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
خانوادت در قید حیات نیستند؟
که خواننده یه تنه ریده به همه چی ...
شاهکار روزبه بمانی و علیرضا افکاری
من اعتقادات دوستان رو نمیدونم اما اینجور چیزا منظورم همین موعود اینارو ک*ص شعر محض میدونم کلا نزری میدن یا هرچی نمیخورم میگم این درست نیست وقتی من قبول ندارم کارشون رو و مسخررشون می کنم حالا بیام غذا میدن بگیرم....اما امروز خیلی شلوغ بود اصلا دسته خودت نبود از هرجا میوردن جلو روت ما هم دیگه با دوستان بودیم مجبور شدیم
اجرت با حوری موریا
ای بابا ای بابا
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
در حال حاضر 105 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 105 مهمان ها)
مجوز های ارسال و ویرایش
