دیشب قبل خواب رفتم حسابمو خالی کردم، 4 تومن گذاشتم واسه شارژ گرفتن...
نصف شب بانک ملی اس داده:
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
هزار ، طلب ما.....!!!!
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
امروز کلید چاقویی تو جعبه برق آب شد!!! حیف کاش عکس میگرفتم اعصابمون *** شد فقط میخواستیم درست بشه
تازه ساعت 2 ظهر
تمام سهر گشتم بالاخره یه بنده خدا مغازه ـش باز بود (اینجا ظهر شهر تعطیل میشه بخاطر گرما سگ پر نمیزنه... در عوض شب تا دیر وقت شهر بیدارِ)
خلاصه که با چه فلاکتی تو هوای 48درجه با بابام بستیمش ساعت 5 کارمون تموم شد
تصورشم براتون سخته چی به سرمون اومد
ابرى نيست
بادى نيست
مى نشينم لب حوض
گردش ماهى ها، روشنى، من، گل، آب
پاكى خوشه زيست
مادرم ريحان مي چيند
نان و ريحان و پنير، آسمانى بى ابر، اطلسى هايى تر
رستگارى نزديك
لاى گل هاى حياط
نور در كاسه مس، چه نوازش ها مى ريزد!
نردبان از سر ديوار بلند، صبح را روى زمين مى آرد
پشت لبخندى پنهان هر چيز
روزنى دارد ديوار زمان، كه از آن، چهره من پيداست
چيزهايى هست، كه نمى دانم
مى دانم، سبزه اى را بكنم خواهم مرد
مى روم بالا تا اوج، من پر از بال و پرم
راه مى بينم در ظلمت، من پر از فانوسم
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت
پرم از راه، از پل، از رود، از موج
پرم از سايه برگى در آب
چه درونم تنهاست
چه درونم تنهاست...
سهراب سپهری
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
در حال حاضر 41 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 41 مهمان ها)