اوج فاجعه اونجا بود که نونوایی سر کوچه،
پشت شیشه ش زده بود: کارت خوان موجود است!!!...
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
آدم از چایی با این همه کمالات توقع نداره که سرد بشه،
اصن این بی شخصیت بازیا از چایی بعیده!!!...
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
.Ehsan., 8813222, azade, erfan1373g, fullman, iwarjo, marshall, MaSiHa, mdm123, Milik, mojtaba00222, pirana, R A S O O L, tandis_m
پرستوهای آزاد مهاجر
قناری های غمگین مسافر
شما رفتین و من تنهای تنهام
میشینم با دل دیوونه شب ها
شما آزادی دارید ما نداریم
شماها شادی دارید ما نداریم
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
چه زیبا گفت بانو الکسیس...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اُه شِــــــط :)))))
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
.Ehsan., 8813222, azade, erfan1373g, fullman, iwarjo, marshall, MaSiHa, mdm123, Milik, mojtaba00222, pirana, R A S O O L, tandis_m
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
شاهکاری از علیرضا مرتضی قلی
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
چقدر دلم هوای مامانم کرده
لعنت به زندگی تخیلی
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 64 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 64 مهمان ها)