يه دوستي داشتم چند سال پيش 11 ماه رفت انگليس وقتي برگشت طفلي يه خط در ميون كلمات انگليسي استفاده ميكرد يعني لامصب انقدر سخت فارسي حرف ميزدا مثلا يه بار داشت يه چي تعريف ميكرد راجع به دستاش انگشت كوچيكه دستشو هي نشون ميداد ميگفت اِم اِم شما به اين چي ميگين؟ ( بي انصاف نميكرد بگه ما به اين چي ميگيم) فينگر فينگر . يعني فيلمي بوداااااااااااا
![]()
يادم رفت كپي بگيرم از داستان ،صابر ميفهمي يادم رفت![]()
هیچکی مثل موسیقی آدم رو درک نمیکنه..هیچکی
من برم لوبيا پلو مو درست كنم![]()
دهن آدمو صاف میکنن ، ینی حرف نزنن انگار میمیرن ، بعد همشم یکی کنارشون هست میگه آررررررررره راست میگه .
یاد نده ول کن یارو واسه قهرمانی نیومده که
به جا این کارا یه برگ آس رو کن که حالمونو تکون بده ، از صبح دارم هی میگردم یه آهنگ که حالمو عوض کنه هر چی میزارم جوابگو نیست
بعضیا اصن با خودشون درگیرن ، ولی ما تو انزلی اکثرا فارسی حرف میزنیم بقیه گیلان اکثرا گیلکی حرف میزنن ، بعد رفته بودم منجیل واسه ادامه خدمت مقدس با یه پسره رشتی بودم میگفت گیلکی حرف بزن ، عاقا من بزور جمله رو به تهش میرسوندم و آخر یکی دو تا جمله رو از جاده خارج میشدم اشتباه میگفتم انقدر که حرف نزده بودم یهو پسره گفت آهاااا به ما فوش ندی نمیخواد فارسی حرف بزن![]()
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
کثافتا بچه های محل اومدن باهام شوخی کنن پارچه زدن جلو درمون که از سفر حج خوش آمدی....
الان چند روزه مردای محل میان پشت پنجره سوت میزنن برم بیرون...
طناب انداختم از پشت خونه تردد میکنم
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
در حال حاضر 8 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 8 مهمان ها)