چه غریب ماندی ای دلنوشته اصلی توسط Rasool24
همای اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
شبی که ماه مراد از افق شود طالع
بُوَد که پرتو نوری به بام ما افتد
چو جان فدای لبت شد خیال می بستم
که قطره ای ز زلالش به کام ما افتد
نه غمی نه غمگساری
نه به انتظار یاری
نه ز یار به انتظاری
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
قبلا گفته بودم : یه دوس دخترم نداریم بمیره بریم سرِ خاکش خونوادش بگن : خدا بیامرز چه خوش سلیقه ام بوده
هیچکی مثل موسیقی آدم رو درک نمیکنه..هیچکی
چه غریب ماندی ای دل
نه غمی نه غمگساری
نه به انتظار یاری
نه ز یار به انتظاری
هر شور و شری که در جهان است
زان غمزه ی مست دلستان است
گفتم لب اوست جان , خرد گفت :
جان چیست مگو چه جای جان است
وصفش چه کنی که هرچه گویی
گویند مگو که بیش از آن است
تو را بر در نشاند او به طراری که می‌آید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
من میروم ز کوی تو و دل نمیرودهر شور و شری که در جهان است
زان غمزه ی مست دلستان است
گفتم لب اوست جان , خرد گفت :
جان چیست مگو چه جای جان است
وصفش چه کنی که هرچه گویی
گویند مگو که بیش از آن است
این زورق شکسته ز ساحل نمیرود
گویند دل ز عشق تو برگیرم ای دریغ
کاری که خود ز دست من و دل نمی رود
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
دختر عمه م اسمش آوا ست کوچیک بودیم باباش صداش میکرد : آوا، بابا آب دادی به گاوا؟
هیچکی مثل موسیقی آدم رو درک نمیکنه..هیچکی
چه بگویم نگفته هم پیداست/غم این دل مگر یکی و دو تاست...
کجا رفتید
امشب که دیگه شب جمعه نیست
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
شنبه خیلی خر است :/
شنبه روز بدی بود روز بی حوصلگی
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
دوران دانشجویی هرگز شنبه ها کلاس برنمیداشتم ...
در حال حاضر 40 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 40 مهمان ها)
مجوز های ارسال و ویرایش
