تو حق نداری بگی که دیگه دوسم نداری ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم
هر لحظه جز این دست مرا مشغله ی نیست
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
تا تب میکنی میمیرم برات ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 84 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 84 مهمان ها)