غروب ... زمزمه ای با ترانه های قدیمی
غمی به وسعت ایوان خانه های قدیمی
سکوتِ ساده عکسی شکسته می کشد آرام
مرا به گوشه ای از عاشقانه های قدیمی
صدای گرمِ "بنان" یاکریم هایِ جوان را
نشانده است در آغوش لانه های قدیمی
هوای چادرِ مادربزرگ و جایِ تو خالی ...
که باز گریه کنم با بهانه های قدیمی
مگر به یاد تو امشب غبارِ آینه ام را
به بادها بسپارند شانه های قدیمی
هوای تلخِ اتاق و غمی که می وزد از دور
و عشق تازه تری با ترانه های قدیمی...!
"اصغر معاذی"