امروز یه پیرزنه رو ديدم كه زنبيلش خيلي سنگين بود براش ، ما هم اومدیم مرام بذاريم و زنبيل رو براش تا خونه اش ببريم ...
وسط راه برگشته بهم میگه :
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
دستت درد نکنه مادر ، خر هم نمیتونست اینو تا اینجا بیاره
امروز یه پیرزنه رو ديدم كه زنبيلش خيلي سنگين بود براش ، ما هم اومدیم مرام بذاريم و زنبيل رو براش تا خونه اش ببريم ...
وسط راه برگشته بهم میگه :
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
دستت درد نکنه مادر ، خر هم نمیتونست اینو تا اینجا بیاره
دختره با مادربزرگش میره مطب دکتر ...
دکتره به دختره میگه : خانوم بفرما اون پشت لباساتو دربیار بخواب روی تخت تا بیام معاینه ات کنم .. !!!!
دختره میگه : جناب دکتر ...من مریض نیستم . مادربزرگم مریضه ...!!!!
دکتره میگه : واقعا ؟ خب مادر جان دهنتو وا کن بگو عاااااا...
خخخخخخخخ
بهشت و جهنم چگونه مكانهايي هستند؟
يك روزنامه نگار انگليسي نوشته بود:
بهشت جايي است كه در آن پليسهايش بريتانيايي باشند، آشپزهايش ايراني، صنعتگرانش آلماني، كارگرانش چيني، عاشقانش فرانسوي، حوريهايش مانكن هاي ايتاليايي، و همه اينها را سوئيسي ها اداره كنند.
و جهنم جايي است كه پليسهايش آلماني باشند، آشپزهايش تايلندي، صنعتگرانش چيني، كارگرانش عرب، عاشقانش سوئيسي، حوريهايش آفريقايي و همه اينها را ايرانيها اداره كنند...!!!
ساعت 3 نصف شب اومدم بالا در یخچالو باز کردم دنبال چیزی میگشتم
بابام سرشو از زیر پتو درآوورد گفت: یه لیوان شیر هم بخور
من که به کل تعجب کرده بودم که چطوره که به فکر منه
پرسیدم چرا؟؟؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
گفت: تاریخش تا امشبه
ما یه رفیق داریم با وانت بادمجون میفروشه
پیشش وایستاده بودم داشتیم حرف میزدیم
دختره اومد گفت آقا اینا بادمجونه
رفیقم گفت: نه اینا موزه پدرشون فوت کرده سیاه پوشیدن
در حال حاضر 169 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 169 مهمان ها)