معتقدم اتفاق بد اونقدرا هم بد نیست ، بشرط اینکه درس عبرت بشه و دیگه تکرار نشه ...نوشته اصلی توسط azade
از اون رییسا که نوشتم خوبه واست گیر بیارم؟
معتقدم اتفاق بد اونقدرا هم بد نیست ، بشرط اینکه درس عبرت بشه و دیگه تکرار نشه ...
از اون رییسا که نوشتم خوبه واست گیر بیارم؟
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
آیم ؛ لیتِل نات بدفدااااااااات عشقکم
ار یو اوکی؟؟؟؟
اَند یو؟
شیخ اوضاع میزون هست؟
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
پیرم وگاهی دلم هوای تو را می کند
خنده تو در ان عکس بامن چه ها می کند
کاش تو هم با من پیر میشدی
ازدقیقه های بی توماندن سیرمیشدی
تو در خاطرمن مرتب تجدید چاپ میشوی
چون اشعار شهریار نایاب میشوی !
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
آیم ؛ لیتِل نات بد
اَند یو؟
شیخ اوضاع میزون هست؟
می توووووو
همه چی عالیه به جز دو تا استاد که میخوان جرم بدن
اون که طبیعیه ، اگه غیر این بود باید شک کنی
می توووووو
همه چی عالیه به جز دو تا استاد که میخوان جرم بدن
توصیم بهت اینه که وازلین بمالیو شل کنی و به افق خیره شی ، کار خاصی ازت بر نمیاد
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
بالاخره مرد از خانه زن زیبا بیرون امد ودر خم کوچه گم شد سیگاری اتش زدو با ولع تمام دودش را بلعید عصبانی و مضطرب بود باید به خانه بر می گشت در راه برگشت به همه چیز فکر می کرد حس بدی داشت زن زیبا انگار از اسمان امده بود همه خوبی ها را یکجا داشت اما زن واقعیش پیش او بنظر کلفت می رسید یک دهاتی از پشت کوه امده که تمام روز را وقف بچه هایش می کرد سکــ.س با او هم منزجر کننده و رقت انگیز شده بود تکرار بیش از حد معاشقه با یک زن مطبخی دلش را برهم میزد اما زن زیبا تنش بوی ادکلن مجالس اشرافی میداد مرد دوست داشت بگوید من بیشتر از اینکه بنده خدا باشم بنده کمر هستم لذتی بیش از این سراغ داری ؟تفاوت ها زیاد بود اما خودش را هم مقصر می دانست مردی که تمام پولهایش صرف روزمری زندگیش شده بود او یک مرد کاملا معمولی بود ولی تشنه یک زندگی ایده ال از نوع سبک فیلمهای کلاسیک همه چیز دست به هم داده بود تا مرد حس بدبختی بیش از حدی بکند دیگر به در خانه رسیده بود به ارامی کلید را در اورد و در را باز کرد با گامهای سنگین و سست وارد خانه شد هیچ صدایی به گوش نمیرسید تنها چراغ تیر برق جلوی پنجره کوچه اندک روشنایی را ایجاد کرده بود کمی گیج و منگ بود به پشت در اتاق خواب بچه اش رسید کمی تامل کرد و بی صدا وارد شد روی تخت همسرش در اغوش پسرش به ارامی خوابیده بودن نزدیک تر شد و به چهره انها بیشتر دقت کرد سکوتی در دل و فضای خانه مرد طنین افکنده بود عقب تر رفت ودر صندلی کنار تخت نشست و دوباره به انها خیره شد "خدای من من هیچ چیز را با ارامش زن و فرزندم عوض نخواهم کرد لعنت به ان زن و طنازیش من از ان خانواده ام هستم "خود را شماتت می کرد بیشتر که فکر میکرد می دید خدا نعمتش را درحق او تمام کرده بود از افکار چند لحظه پیش احساس شرمندگی کرد و در خود فرو رفت !
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
بله ازدواج كرده
سلام عزيز دلم خوش اومديآن صحنه را هم دیدم
اگه پستیژتو برداری آره
ای جان ، فدا جنبت
من و پستيژ همين الان يهويي
فيلم ميبينه بازي ميكنه چه ميدونمپسریت تا صبح بیدار بوده چیکار میکرده ما رو بهش معرفی کن بیارش توی جمع ـمون البته اگه آدم با جنبه ایِ
سلام عزيز دلم خوش اومديسلام به دوستای گلم
کجااااا میری ؟
وقتی بغلت به بغلم یه بغل بدهکاره عزیزم!
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
یه راه دیگه هم هست،حذفش کنم خیال همه راحت بشهاون که طبیعیه ، اگه غیر این بود باید شک کنی
توصیم بهت اینه که وازلین بمالیو شل کنی و به افق خیره شی ، کار خاصی ازت بر نمیاد
سلام به دوستای گلمسلام گل پسر
در حال حاضر 64 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 64 مهمان ها)
مجوز های ارسال و ویرایش
