بـه گرد کعبه مي گردي پريشانکه وي خود را در آنجا کرده پنهان
اگر در کعبه مي گردد نمايانپس بگرد تا بگردي بگرد تا بگردي
در اينجا باده مينوشي ، در آنجا خرقه مي پوشي ، چرا بيهوده ميکوشي
در اينجا مردم آزاري ، در آنجا از گنه عاري ، نمي دانم چه پنداري
در اينجا همدم و همسايه است در رنج و بيماري
تو آنجا در پي ياري
چه پنداري کجا وي از تو مي خواهد چنين کاري
چه پيغامي که جز با يک زبان گفتن نمي داند
چه سلطاني که جز در خانه اش خفتن نمي داند
چه ديداري که جز دينار و درهم از شما سفتن نمي داند
به دنبال چه مي گردي که حيراني
خـرد گم کرده اي شايد نمي داني
هماي از جان خود سيريکه خاموشي نمي گيري
لبت را چون لبان فرخي دوزندتو را در آتش انديشه ات سوزند
هزاران فتنه انگيزندتو را بر سر در ميخانه آويزند