بــــــهترین رفیقم یه خبری بهم داد بد حالمُ گرفت... هیچ ازش انتظار نداشت در حقیقت انتظار داشتم دلم نمیخواست باور کنم!
بــــــهترین رفیقم یه خبری بهم داد بد حالمُ گرفت... هیچ ازش انتظار نداشت در حقیقت انتظار داشتم دلم نمیخواست باور کنم!
همون که گفته بودم دخترعموشُ میخواست... قرار بود 20ـم عقدش باشه بعد گفت خاله ی زن عموم مُرد بهم خورد دیگه عقد و عروسی یه شب میگیریم... حالا نامرد میگه جمعه عصر عقد محضری میکنیم بهت نگفتم چون میخواستی بیای کمک نمیخواستم مزاحمت بشم
پفیوز خیلی بد حالمُ گرفت ما مثل 2تا برادر بزرگ شدیم این حرفا بینمون نبود
روزی به چشم تو عاشق ترین بودم... افسوس...
در حال حاضر 61 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 61 مهمان ها)