از رها کردن نترس...
باور کن هيچ کس نمی تواند...،
چيزي که مال توست را از تو بگيرد
و تمام دنیا...،
نمي توانند چيزي که مال تو نيست را،
برايت حفظ کنند…!
همــه چیــز سـاده استــــــ
زنـدگــی...
عشــق...
دوستـــــــ داشتــن...
عـادتــ کــردن...
رفتــن...
آمــدن...
امــا چیــزی کـه ســــــاده نیستـــ…،
بـاور ایـن سـاده بـودن هـاستـــــــــــ...
در حسرت گذشته ماندن ...
چیزی جز از دست دادن امروز نیست !
تو فقط یکبار هجده ساله خواهی بود ،
یکبار سی ساله ...
یکبار چهل ساله...
و یکبار هفتاد ساله ...
در هر سنی که هستی ،
روزهایی بی نظیر را تجربه می کنی ،
چرا که مثل روزهای دیگر،
فقط یکبار تکرار خواهد شد ...
هر روز از عمر تو زیباست ،
و لذتهای خودش را دارد ...
به شرط آنکه زندگی کردن را بلد باشی...
مدتهاست
تصمیم گرفته ام
هر گاه کسی را نخواستم
یا از او رنجیدم
یا دلم را شکست
به یادروزی باشم که ممکن است
هرگز در دنیا نباشد
ان روز را مرور میکنم
انقدر که نبودنش را باور کنم
بعد در ذهنم برایش غمگین میشوم
و
شاید یک عزاداریِ ذهنی
وبعد ارزو میکنم کاش
بود واز او میگذشتم
بعد به خودم میگویم
حالا او هست پس ببخش وفراموش کن
از بخششم
شاد میشوم
واز بودن او شادتر
به همین راحتی
این فرمول آرامش من است
هادی تاپیک دی و دی های تصویری ارجینال دیگه آماده کردی؟
هیچ تاپیکی در کار نیست دیگه نمیخوام آپلود کنم چیزی هم ندارم
البته اگه دوستام هر چی رو بخوان من آپلود میکنم ولی تو یکی نه
ویرایش توسط Hadi : 09-19-2015 در ساعت 08:09 PM
نويد داشت ماشينش رو ميشست، از پلاك شروع كرد به شستن.
ميگن چرا از پلاك شروع كردي؟
ميگه آخه دفعه قبل از سقف شروع كردم وقتي رسيدم به پلاك ديدم ماشين مال خودم نيست!!!
پ.ن: يه شب رفتم عكاسي، يه سري عكس داده بودم برام چاپ كنه . از عكاسي اومدم بيرون همينجور كه سرم تو عكسا بود رفتم سمت ماشينم ريموت رو زدم در ماشين رو باز كردم حالا سرم تو عكساس تا اومدم بشينم ديدم كلي كاغذ رو صندليه شاگردِ يه لُنگ تو درش سريع درشو بستم سرمو بلند كردم ديدم رانندش تكيه داده به درخت داره ميخنده به ماشين نگاه كردم ديدم يه پرايد سفيدِ حالا ماشين خودم : ريو نوك مدادي جلو ماشين من پارك كرده بود
در حال حاضر 143 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 143 مهمان ها)