می گویند هر سن و سالی که داشته باشی
اگر کسی نباشد ،
که با یادش ،
چشمانت ،
از شادی یا غم پر اشک شود ،
هرگز زندگی نکرده ای
و من این روزها
زندگی می کنم . . .
بـه زخـم هـایم مـی نـگری ؟
درد نـدارد
دیـگر روزی کـه رفـتی
مـرگ تـمام دردهـایم را بـا خـودش بـرد
مـرده ها درد نـمی کـشند …!
از تـو خـواهشـی دارم بـرنـگرد
دیـگر زنـده ام نـکن!…
خداحافظی کردن از زن ها
چه برای یک ساعت، چه برای همیشه
ظرافت می خواهد
بلدی می خواهد
زن ها به نحوه ی جدا شدن حساسند
به آخرین تصویری که از شما در ذهن دارند … مراقب باش
من نمی دانم چیست
که چنین زار و پریشان شده ام ...
و چرا ؟!
مژه بر هم زدنی اشک مرا می ریزد ...
نکند باز من عاشق شده ام؟؟!!
من نمی دانم چیست...
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست ؟!
و مرا می شکند ... می سوزد ...
و چنین زود به هم می ریزد ...
نکند باز من عاشق شده ام؟؟!!
راستی !
نگرانیِ من از بابت چیست ؟!!
و چرا اینهمه رفتار تو را می پایم ؟
و چرا اینهمه دلواپس چشمان توام ؟!
ریشه ی اینهمه دلتنگی چیست ؟!
نکند باز من عاشق شده ام؟؟!!
آه ...
ای مردم این دهکده ی موهومی !
به همه می گویم :
" اگر عاشق شده باشم روزی ،
خون من گردن آن دلبرک زیبایی ست
که در اقلیم مجازی ، هرشب
تا سحر
بال در بال دلِ نازک من می چرخــیـد
و برای دلم افسانه ی دریا می گفت !
خون من گردن اوست... خون من گردن اوست
دنیای مجازی به ما آموخت:
زن و مرد میتوانیم باهم مهربان باشیم
حرف دلمان را آزاد بنویسیم و بیان کنیم
میتوانیم خودمان باشیم
میتوانیم از دور دوست بداریم و دوست داشته شویم
میتوانیم به کسانی دل ببندیم و اعتماد کنیم که هرگزندیدیمشان
میتوانیم جنسیت را فراموش کنیم و بدون توقع رفاقت کنیم
این دنیا به ما آموخت :
تقدیم کردن یک گل و تحسین کردن زیباییها و احوالپرسی با جنس مخالف گستاخی نیست بلکه محبت و احترام است
آموخت :
دیگران را بپذیریم بی انکه بدانیم کیست و چیست؟
در دنیای واقعی خیلی ها در جمع تنها هستند
در دنیای واقعی نزدیک شدن به کسی و تقاضای دوستی شهامت میخواهد
در دنیای واقعی کسی حرف دل نمی زند
در دنیای واقعی بی پول که شوی فراموش می شوی
در دنیای واقعی اگر ساده و بی ریا باشی کودن محسوب میشوی
در دنیای واقعی دورترین نزدیکی های یکدیگر هستیم
"دنیای مجازی فضای دل ماست"
غمگینی آدم هایی که "دوستـــــــــــــشان" دارم
"غمگیـــــــــــــــــن� �" میکند...
گاهی "دلــــــــــــــــــم"میخ واهد با انگشتانم،
گوشه "لبـــــــــــــــــشان" را بالا ببرم تا
شاید"خنـــــــــــــــده" یادشان بیاید...
اینکه کاری از"دستـــــــــــــــم" بر نمی آید،
اینکه زورم به "دنـــــــــــــــــــی� �" نمی رسد،
عجیب "تـــــــــــــــــلخ" است. . .
ویرایش توسط yasin6 : 10-06-2015 در ساعت 04:11 PM
شراب که کهنه شد،
طعمش ناب میشود؛
شیرین میشود؛
غلیظ میشود؛ مستت می کند؛
نمیتوانی از آن بگریزی.
... شراب کهنه را که بنوشی
دیگر جایی برای پنهان کردن هیچ چیز نمیماند
عشق هم که کهنه شد،
میشود همچو شراب،
رسوخ میکند در بند بند وجودت،
ریشه میدواند در بافتهایت،
رسوایت میکند.
آن وقت است که میفهمی
همیشه عاشق میمانی...
دلت تنگ یک نفر که باشد
تمام تلاشت را هم که بکنی تا خوش بگذرد
و لحظه ای فراموشش کنی
فایده ندارد
تو دلت تنگ است
دلت برای همان یک نفر تنگ است
تا نیاید
تا نباشد
هیچ چیز درست نمی شود...
تو غلط میکنی این گونه دل از ما ببری
سر خود آینه را غرق تماشا ببری
مرده شور من ِ عاشق که تو را می خواهم
گور بابای دلی را که بـــه اغوا ببری
چه کسی داد اجازه که کنی مجنونم
به چه حقی مثلن شهرت لیلا ببری
به من اصلن چه که مهتابی و موی تو بلند
چه کسی گفته مرا تا شب یلدا ببری
بخورد توی سرم پیک سلامت بادت
آه، از دست شرابی که تو بالا ببری
زهر مار و عسل، از روی لبم لب بردار
بیخودی بوسه به کندوی عسلها ببری
کبک کوهی خرامان! سر جایت بتمرگ
هی نخواه این همه صیاد به صحرا ببری
آخرین بار ِ تو باشد که میآیی در خواب
بعد از این پلک نبندم کــه به رویا ببری
لعنتـی! عمر مگر از سر راه آوردم
که همه وعده ی امروز به فردا ببری
این غزل مال تو، وردار و از اینجا گم شو
به درک با خودت آن را نبری یا ببری
در حال حاضر 135 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 135 مهمان ها)