یک چیزی توی پاییز هست، چیه ؟؟!! نمیدونم!!
یک کششی داره که.....
یهویی میبره دل رو به کوچه پس کوچه های تو در تویِ خاطره ها و.....
حسهایی که......
نمیدونی کی گمشون کردی!!!!
کجا جاشون گذاشتی!!!!
فقط میبینی،...
ای داد بیداد، گمشون کردى و جاشون ته دلت خالیه!!!
این پاییز انگاری بى انصاف، کارش فقط یاد آوریه!!!
ی جور مزه ی خاصی زیر زبونت میاد که آشناست...
مثل... طعم چاى دارچین و کیک خونگى مادر.....
مثل... طعم انار و گلپر بعد اتمام مشق.....
مثل... چرت بعد از ظهر پاى كرسى گرم و نرم خانجوون.....
مثل... مثل.....
فقط... نمیدونى چرا گاهى اوقات.....
از تكرار این خاطره ها، آنقدر غمگینى؟؟!!!!
بسیار سال گذشت،تا فهمیدم...:
"آنکه در خیابان می گرید؛از آنکه در گورستان می گرید،بسیار غمگین تر است"
سالها گذشت؛
و من؛از خیابان های بسیار؛و از گورستانهای بسیاری،گذشتم؛
تا خوب بفهمم...:
"آنکه حتی در خلوت خانه خویش،نمی تواند بگرید؛از همه،اندوهناک تر است"...
باید کسى را پیدا کنم
که دوستم داشته باشد!
آنقدر که یکى از این شب هاى لعنتى،
آغوشش را براى من و یک دنیا خستگىام بگشاید…
هیچ نگوید…
هیچ نپرسد…
فقط مرا در آغوش بگیرد…
بعد همانجا بمیرم…
تا نبینم روزهاى آینده را…
روزهایى که دروغ مىگوید!!!
روزهایى که دیگر دوستم ندارد!!!
روزهایى که دیگر مرا در آغوش نمیگیرد!!!
روزهایى که عاشق دیگرى مىشود
یادش بخیــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــر
در حال حاضر 273 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 273 مهمان ها)