دختره پست گذاشته :
.
.
.
.
یکی خواهشا، یه شارژ دو تومنی بفرسته، الان نیاز دارم
فردا پسش میدم
پسره براش کامنت گذاشته :خیلی قشنگ بود، با اجازه کپیییی
دختره پست گذاشته :
.
.
.
.
یکی خواهشا، یه شارژ دو تومنی بفرسته، الان نیاز دارم
فردا پسش میدم
پسره براش کامنت گذاشته :خیلی قشنگ بود، با اجازه کپیییی
توتاکسی نشسته بودم
بغل دستیم گفت میشه بکشی پایین؟؟
گفتم میخای بخوری؟؟
گفت عوضی شیشه رو میگم
منم گفتم بیشعوور منم هوارو میگم
مردم چ منحرف شدن ها
ده هزار تومن گذاشتم تهِ کمد زیرِ لباسام که یادم بره بعدا ببینم خوشحال شم!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
الان سه ساله که یک ثانیه هم از فکرش بیرون نمیام . . . !
خاموش و بی صدا
تن پوش مےکنم ؛
مخمل ِ سکوتـــِ را
و پنهان مے سازم
ساز ِ ناکوک ِ هزارتوی ِ زخم هایم را
در چشمان ِ بی سویی کہ
فریاد را رها مے کند ؛
تا لب ِ بام
بر خنکای ِ پوست ِ آسماטּ
تـــــــاراج ِ احساسم را
بہ هرولہ مے نشینم
و مے دانم ؛
پاییز
بر دوش مے کشد ؛
تـابوت ِ سبز ِ صداقتـــِ را .
در این جغرافیای ِ سرد و بی روح
سوسو مے زند
از آن سو
نفس نفس ؛
سرمای ِ استــــخواטּ سوز
کرختی ِ رگهای ِ فاصلہ
و نگاه ِ غمگین ِ قناری ِ رویاهایم
تـــــــــا سپیدی ِ گیسوانم
زباטּ بہ حراج نمی گشایم ...!!!
وقتی که دلتنگت میشوم
عکس های گذشته ام را مرور میکنم
"تو" را در نگاه خود میبینم...
یادم میآید
وقتی عکاس میگفت پلک نزن
به تصویر تو خیره می شدم
این روزها ولی هرچه میگردم
در نگاهم چیزی نمی بینم...
سلام و عصرتون بخیر دوستان.....
در بازی زندگی ...
یاد می گیری:
اعتماد به حرف های قشنگ بدون پشتوانه ...مثل آویختن به طنابی پوسیدست ...
یاد می گیری:
نزدیکترین ها به تو ...گاهی می توانند دورترین ها باشند ...
یاد می گیری:
آنقدر از خودت برای روز مبادا پس انداز داشته باشی ...تا بتوانی یک روزی تمام خودت را بغل کنی و بروی ...و در جایی که شنیده و فهمیده نشوی نمانی ...
یاد می گیری:
دیوار خوب است ...سایه ی درخت مطلوب است ...اما هیچ تکیه گاهی ابدی نیست ...
تو خیسِ بارانی
اما من مثل اتاق زیر شیروانی ،
پر از خاطره بارانم
یکی از روزهای چهل سالگی ات
در میان گیر و دار زندگی ملال آورت
لابه لای البوم عکس هایت
عکس دختری مو مشکی و غمگینی را پیدا میکنی
زندگی برای چند لحظه متوقف میشود
و قبض های برق و اب برایت بی اهمیت
تازه میفهمی
بیست سال پیش
چه بی رحمانه
اورا
در هیاهوی زندگی جا گذاشتی!
به هردری می زنم
فکرم آغوش تو را باز می کند
رودرروی خودم می ایستم و
خط و نشان می کشم
که فکر بی فکر
دیگر ولی و اما هرگز
اصلا به درک که سقف دونیم شده است
به تنهایی اتاقت عادت می کنی !
به جهنم…
و آتشی که از گور خانه ام بلند می شود
خاطره ی پچ پچ عاشقانه ای ست
که ضجه هایم را به دیوار می کوبد
می بینی ؟
هرچه پای ترک ها را وسط می کشم
دلیل محکمی برای آشتی ات نمی شوند
این خاطرات
یک مشت
واسطه های بی مصرفند
یادهایی بی دست و پا
که به اتاقت راه پیدا نمی کنند
و تنهایی
همین گوشه و کنار
مخفیانه به تو فکر می کند !
در حال حاضر 44 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 44 مهمان ها)