بعد از ۵ فصل و ۵۰ قسمت، اکنون فرصت مناسبی برای ردهبندی ۱۰ اپیزود برتر سریال «بازی تاج و تخت» است؛ در این مطلب همراه ما باشید تا نگاهی به برخی از مهمترین و خوشساختترین ساعاتِ تلویزیون بیاندازیم.
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
همانند فهرست آنتاگونیستهای سریال «بازی تاج و تخت» که فصل به فصل دچار تغییر و تحولاتِ زیادی میشود، فهرست بهترین اپیزودهای سریال هم چنین ماجرایی دارند. از آنجایی که هر فصل سریال شامل یک عالمه کشتار و قتلعام و اعدام و خیانت و عروسی است، پس طبیعی است که سالی یکبار با اپیزودهایی برخورد میکنیم که بیشتر از قبل نفسمان را حبس میکنند و سختتر از قبل یقهمان را میچسبند.
حالا که فصل پنجم تمام شده، وقت یک مرور کلی فرا رسیده است. بعد از پنج فصل و بعد از ۵۰ اپیزود، به نظر میرسد اکنون فرصت خیلی خوبی برای طبقهبندی بهترین اپیزودهای «بازی تاج و تخت» است. پس، با خیال راحت تکیه دهید و برای نشان دادن مخالفتتان در بخش نظرات آماده شوید! این است ۱۰ اپیزود برتر «بازی تاج و تخت»…
۱۰-رقص اژدهایان
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
برای به یاد آوردن این اپیزود لازم نیست خیلی به گذشته برگردیم و برای توجیه کردن حضور «رقص اژدهایان» در فهرستمان فقط به دو دلیل بسنده میکنیم. این اپیزودی است که شامل یکی از تراژیکترین و دلخراشترین لحظات کل سریال بود: آتشزدن شیرین. درد و شوک حاصل از این سکانس وقتی بیشتر شد که با مرگ چهارتا سیاستمدار طرف نبودیم.
بلکه شاهد سوختن معصومترین شخصیت سریال بدست پدرش بودیم. پدری که تا اپیزود قبل، دوستش داشتیم. اما پرواز باشکوه و موردانتظار دینریس با دروگون بر فراز شهر میرین بعد از نبردی سخت، درست در نقطهی مقابل قربانی کردن شیرین ایستاد و حداقل کمکمان کرد با چهرهای تماما وارفته، به تیتراژ خیره نشویم.
۹-شیر و رُز
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
بعد از چهارِ فصلِ آزگار بالاخره «بازی تاج و تخت» ما را به ضیافتی دعوت کرد که میتوانستیم در آن خوشحال باشیم و با خاطرهای لذتبخش آن را ترک کنیم. جایی که پادشاه جافری، همان موجود اعصابخردکنِ عوضی، درحالی که درگیر یکی از موردعلاقهترین فعالیتهایش، مسخره کردن تیریون بود، به سرفه افتاد و آنقدر به این کار ادامه داد که رنگش بنفش شد و چشمانش مثل قورباغه بیرون زد! جرج آر. آر. مارتین بهتر از این نمیتوانست این لحظه را بنویسد. نویسندهای که ما را با کشتن خیلی از قهرمانانمان زجر داده بود، بالاخره یکی از احمقترین بَدمنهای سریال را از روزگار محو کرد. و چه محو کردنِ پر زرق و برقی هم بود!
۸-و اکنون نگهبانی او به پایان رسید
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
جیمی مجبور بود دست قطعشدهاش را به دور گردنش حمل کند، «تازی» با بریک دانداریون و شمشیر آتشینش مبارزه کرد که چندین دفعه از مرگ بازگشته بود، تیانِ بیچاره راه فرار را پیدا کرد اما خیلی زود فهمید رمزی گولش زده است و فرماندهی کل نگهبانان شب، مومونت در جریان طغیانِ یاران خودیش در قلعهی کرستر کشته شد. راستی، دینریس یک ارتش هشت هزار نفره از سربازان «آویژه» (Unsullied)گیرش آمد و تازه بعد از این، یکی از اربابانِ بردهدار آستاپور را نیز با آتش اژدهایش سرخ و کبابی کرد! چیز بیشتری میخواهید؟ دراکریس!
۷-گرگ و شیر
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
در این اپیزودِ فوقالعادهی فصل اول، تیریون به محضر لایسا اَرنِ دوستداشتنی و پسرِ شیرینش در ایری برده شده تا به خاطر تلاشش برای قتل برن محکوم شود. آنجا او از جوکها و زبانبازیهاییهای همیشگیاش استفاده کرد تا وضعیت را به موقعیتی خندهدار تبدیل کرده، همهچیز را به نفع خودش تغییر دهد و از بران، مزدوری که در دستگیری تیریون به کتلین کمک کرده بود، برای مبارزه به جای او در «محاکمه به وسیلهی مبارزه» استفاده کند.
به این ترتیب دوستی افسانهایشان شروع شد. در همین حین، نِد از مقامِ «دست پادشاه» شانه خالی کرد. اما موفق نشد قدمگاه پادشاه را ترک کند. چون جیمی جلوی او را به خاطر دستگیری برادرش توسط کتلین گرفت. بنابراین، آنها درگیر شدند و ند سقوط کرد. اما او خیلی به بیرون رفتن از این شهر کثیف نزدیک بود! خیلی!
۶-کوه و افعی
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
در اپیزود «کوه و افعی»، دینریس از خیانتِ جورا اطلاع پیدا کرد و او را تبعید کرد. درحالی که سانسای جدیدِ بااعتمادبهنفس لباسِ خیرهکنندهی جدید سیاهی به تن کرد که خبر از شروع تغییر روحیاتش میداد. اما اینها را بیخیال شوید. چیزی که همه از این اپیزود به یاد دارند، همان ۱۰ دقیقه مبارزهی تنشزای فکاندازِ مغزبترکانِ (!) پایانی بین اوبرین مارتل و گرگور کلیگین است.
مبارزهای که تقریبا تا ثانیههای آخر به نفع ما پیش رفت، اما کوه از وراجیهای افعی استفاده کرد و یک مغزِ آبگوشتشده تحویلمان داد. نکتهی اخلاقی این سکانس: یک ثانیه فکر کردن بهتر از ۷۰ سال حرف زدن است. نکتهی علمی: جمجمهی انسان با فشار دست متلاشی میشود! نکتهی داستانی: مرگ کاراکترها از چیزی در آینه میبینید، به شما نزدیکترند! نکتهی تبلیغاتی: گرگور کلیگین کدوم باشگاه بدنسازی میره؟!
۵-فرزندان
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
استنیس از ناکجا آباد سر رسید و جان اسنو و نگهبانان شب را در جنگ «دیوار» نجات داد، دینریس اژدهایانش (بچههایش) را به زنجیر کشید، تیریون توسط جیمی آزاد شد، او هم حین فرار یک دور برگردان زد تا تایوین و شِی را را به طرز تاریکی به قتل برساند. در شمال هم بالاخره چشممان بهطور مستقیم به جمال یکی از منابع جادویی وستروس روشن شد و فهمیدیم «فرزندان جنگل» هنوز منقرض نشدهاند.
اما در نهایت چیزی که باعث شد اپیزود نهایی فصل چهارم بهیادماندنی شود، مبارزهی سنگین و خونین تازی و بریین بود که حتی تا گاز گرفتنِ گوش هم پیش رفت! در ادامه، نگاه سرد و خالی آریا و امتناعش از خلاص کردنِ تازی، از دختری گفت که حقیقتا کمر به انتقام بسته است.
۴-بیلور
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
اپیزود «بیلور» از فصل اول، مهم و قابلتوجه است. چون اینجا زمانی بود که سریال نشان داد متصل به قوانین داستانگویی معمول نیست. اینجا زمانی بود که «بازی تاج و تخت» خودش را رسما از دیگر برنامههای تلویزیونیای که تاکنون دیده بودیم، جدا کرد و آغاز تجربهای منحصربهفرد را رسما کلید زد.
قبل از این اپیزود، با سریالی طرف بودیم که هیچ کم و کسری نداشت، اما مرگ ند استارک بر پلههای سپتِ جامعِ بیلور آغازگر حماسهای بود که این آخرین تراژدیاش نبود. اینجا لحظهای بود که چرخِ بدبختی و مرگ در سریال واقعا به حرکت افتاد. از سویی دیگر، راب را داشتیم که با والدر فریِ پیمان بست، تیریون با بران و شِی بازی کردند و دینریس برای نجات کال دروگوی درحال مرگ توسط جادوی سیاه، فرزندِ بهدنیانیامدهاش را از دست داد.
۳-بارانهای کستامیر
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
حالا که حرف از قهرمانکشیهای وحشتناک شد، از واقعهی «عروسی خونین» به عنوان یکی از شیطانیترین خونریزیهای تاریخ تلویزیون نمیتوان عبور کرد. کافی است سری به یوتیوب بزنید و فیلم تماشاگرانی که از شدت شوک و اندوهِ این سکانس از خود بیخود شدهاند را ببینید تا به عمق فاجعه پی ببرید.
مردم بعد از دیدنِ «بارانهای کستامیر» با احساسی تهی و ناامیدانه مواجه شدند. و این دقیقا هدف سازندگان بود. نویسندگان/تهیهکنندگان سریال، دی.بی وایس و دیوید بنیاف به خاطر همین لحظه از داستان بود که تصمیم گرفتند «بازی تاج و تخت» را به سریال برگردانند. بنابراین، آرزویشان این بود تا وقتی که بتوانند «عروسی خونین» را فیلمبرداری کنند، سریال دوام بیاورد.
۲-بلکواتر
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
در فصل دوم، خیلیها برای نشستن بر روی تخت آهنین دندان تیز کرده بود. در همین حین، تماشاگران به دنبالِ قهرمان جدیدشان میگشتند (در زمانی که ند بیسر شده بود). آیا این قهرمان راب خواهد بود که برای شکست لنیسترها و عدالتخواهی پدرش دست به کار میشود؟ نه. این قهرمان موردانتظار تیریون بود.
کسی که در نبرد حماسی و بزرگ بلکواتر برخاست و نه تنها نقشهی هوشمندانه و خطرناکش برای ایجاد جهنمی سبز در خلیج بکواتر را اجرا کرد، بلکه در زمانی که جافری دمش را روی کولش گذاشته بود و در سوراخ موش قایم شده بود، این تیریون بود که شهروندان قدمگاه پادشاه را برای دفاع از شهرشان بسیج کرد. کشتیها منفجر شدهاند. تازی با دیدن آتش فرار کرد و سرسی آماده شد تا خودش و تامن را مسموم کند.
۱-هاردهوم
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
فصل پنجم با اینکه کمکان مستحکم جلو میرفت، اما با بهترین بودن فاصله داشت. به همین دلیل، کسی اصلا انتظار نداشت با اپیزودی به ترسناکی، عظمت و دیوانگی «هاردهوم» روبهرو شود. واقعا کارگردان این قسمت، میگل ساپوچنیک چه ۲۰ دقیقهی پایانی جنونآمیزی را در دامنمان گذاشت. سکانسِ منجمدکنندهای که با سکوتی شوم آغاز شد و خیلی زود به بهمنِ مرگبارِ «شاه شب» که تشکیلشده از زامبیهایی که همه مدال طلای دوی ۱۰۰ متر المپیک داشتند، ختم شد.
شاید وایتواکرها را فراموش کرده بودیم، اما همین ۲۰ دقیقه آنها را به طرز هولناکی به جلوترین جبههی سریال منتقل کرد و البته به پرداخت بیشترِ جان اسنو به عنوان قهرمان نهایی سریال کمک کرد. نه تنها او در تلاشش برای متحد کردن دشمنانِ قدیمی حق داشت، بلکه همانطور که در اپیزود «نگهبانانِ دیوار» نیز دیده بودیم، در خفنبودنش شکی باقی نماند!