چهاردهمین سالگرد فریدون را به تمامی عاشقان ودوستدارانش تسلیت عرض میکنم
امروز سیزدهم مهرماه 1394 هستش.14 سال پیش در چنین روزی فریدون فروغی نازنین
پر کشید و برای همیشه از بین ما رفت و داغی را بر دل عاشقان و دوستدارانش و همچنین
بر موسیقی ایران گذاشت
13مهرماه 1380 «فریدون فروغی» خواننده مطرح پاپ ایران، پس از سالها گوشه نشینی و سکوت، در خانه پدری اش درگذشت. در آستانهء هشتمین سال خاموشی این خواننده محبوب، نظرات چند فعال عرصه موسیقی درباره او را میخوانید. و همچنین نگاهی به زندگی و آثار این هنرمند جاودانه خواهیم داشت .
از پنجه تقدیر من کی رهایم؟
فریبرز لاچینی (آهنگساز)- فریدون اولین کارهایش را با من شروع کرد. یادم میآید که در «متل قو» گیتار میزد. از او دعوت کردم که وارد گروهی که داشتم بشود.
سالهای ابتدایی فعالیتاش شدیداً تحت تاثیر «فرهاد» بود و سعی میکرد مثل او بخواند، اما «ری چارلز» را هم بسیار دوست داشت؛ یک جورهایی فرهاد و ریچارلز الگوهایش بودند. تشویقش میکردم که سراغ صدای خودش برود و مثل خودش بخواند، نه مثل هیچکس دیگر؛ که این اتفاق هم افتاد و توانست از خوانندگان صاحب سبک موسیقی ما باشد.
بعدها هم که ترانه «آدمک» را در یکی از فیلمهایم اجرا کرد. فریدون از دوستان خیلی خوب من بود. سالهای آخر ندیده بودمش ولی دو را دور با هم در تماس بودیم. متاسفانه من ایران نبودم و او هم روزهای دلگیری را میگذراند. احساس تنهایی میکرد و صدایش بیصدا مانده بود. بعد از 15 سال عدم فعالیت، به همت «عباس منطقی» (تهیهکننده) قرار شد فعالیتهای مشترکی را شروع کنیم و برای همین چندبار به اتفاق هم به ارشاد رفتیم تا مجوز فعالیت فریدون را بگیریم. روزهایی را بهخاطر دارم که سر ذوق آمده بود و کارهایش هم در مسیر قانونی در حال انجام شدن بود تا بتواند مجوز فعالیت بگیرد. اما عمرش کفاف نداد و به ابدیت پیوست.
دلم از خیلی روزا...
حمید حامی(خواننده)- تعصب بهجا و معقول در هنرمندان قدیمی و احترام به گذشتهها و بزرگان، یک اخلاق نیکوست که در ابتدا باید عادت اهل هنر باشد و سپس همهگیر جامعهء هنردوست و مردم شود. هنرمندانی که برای شکلگیری شخصیت و احساس ما از تکتک سلولهای اندامشان دریغ نکردند.
فریدون فروغی بزرگی از گذشته، از نسل پیشین ماست که به سان فرهاد و مازیارها، فانوس به دست نامدار ادب و عاطفه و هنر و فرهنگ نسلهاست. او نیز چون تمامینغمههای خفته در خاک، خواب نیست؛ بلکه با صدای عشق، تا همیشه، ثانیه به ثانیه و دم به دم اسطورهء بیداریست.
گمانهزنی و درخواست «کیومرث پوراحمد» برای حضور ایشان به عنوان بازیگر در فیلم «گلیخ»، از داستانهای جالب در تولید این فیلم و قبل از کلید خوردن آن بود؛ که در صورت عملی شدن این پیشنهاد، حضور تصاویر او امروز اثری بود ماندنی. و افسوس که عدم حضور ایشان در فیلم مذکور، این فرصت را از متعصبین و طرفداران او گرفت.
بازخوانی یکی از ماندگارترین ترانههای او (که به درخواست کیومرث پوراحمد و نیز «فردین خلعتبری» در فیلم گلیخ و در کنار دیگر ترانههای ماندگار قدیمی، به من واگذار شد) مورد اقبال عمومیقرار گرفت. اگرچه در مقابل، تعدادی از متعصبین این خواننده با بازخوانی ترانههای او توسط من مخالفت کردند، اما در نهایت عموم مردم و مخصوصاً اهالی موسیقی به گوش جان و با رضایت کامل به شنیدن آن نشستند. من امروز از حادثهء این افتخار، از اتصال به اسم فریدون فروغی و از اینکه یکی از فانوسداران زنده نگه داشتن اسم این هنرمند بزرگ هستم، خوشنودم.
از فریدون فروغی، فریدون فروغی و از فریدون فروغی همین بس که «دلم از خیلی روزا با کسی نیست...»
همدم تنهاییهای من
حسین زمان (خواننده)- آنچه مسلم است، نام هنرمندان بزرگی مانند فریدون فروغی هیچگاه از یاد و خاطره ما خارج نخواهد شد .هنرمندانی همچون او نیازی به معرفی و یا تمجید امثال من ندارند؛ که آثار ایشان گواه عشق و اصالتی است که در هنرشان نهفته است. هنرمندان بزرگی چون فروغی و فرهاد که از میان ما رفته اند، از جمله صاحبان سبک هنری بودند که هیچگاه تکرار نشدند و نخواهند شد.
من با آثار هنرمندانی مثل فریدون فروغی زندگی کرده ام و شبهای بسیاری را در خلوت خود با ترانههای ایشان به صبح رسانده ام. صدای رسا، پر طنین و پر صلابت فریدون فروغی از ویژگیهای منحصر به فرد این هنرمند توانمند بود. چیزی که در اکثر خوانندگان دهه پنجاه مشهود بود، عشق شان به این هنر و اصالت هنری شان بود؛ که متاسفانه این روزها چه در داخل و چه در خارج از کشور، کم تر شاهد آن هستیم. اکثر هنرمندان امروزی ما بلافاصله پس از یک یا دو سال فعالیت هنری، رنگ عوض کرده و خود را بالاتر از مردم و جامعه دانسته و بسیار سریع جایگاه شان را فراموش میکنند. من به کرات شاهد این رفتارها در بین هنرمندان این دوره بوده ام. آنچه در مورد بسیاری از هنرمندان قدیمیمانند فریدون فروغی صادق است، اینکه همواره خود را از مردم و با مردم احساس میکردند. کبر و غرور و خودبزرگ بینی رایج امروز، در ایشان راه نداشت و «مردمیبودن» از خصوصیات بارز آنها بود.
اما دریغ و صد افسوس که به معنای واقعی حق شناس نبودیم و در فشار ظلم و بی عدالتی که سالهای آخر عمرشان بر آنها وارد شد، ایشان را - که سالهای زیادی از عمر خود را صرف ما و وقف ما کرده بودند- یار و یاور نبودیم. متاسفانه فرهنگ مرده پرستی در جامعه ما تقریباً نهادینه شده و به زندهها کم تر از مردهها بها میدهیم.
صدای فریدون فروغی یار و همدم روزها و شبهای تنهایی من در دوران نوجوانی و جوانی بود، از این بابت از او سپاسگزارم و برایش آرزوی مغفرت دارم و به بازماندگانش درود میفرستم. یادش گرامی.
زندگی نامه فریدون فروغی
فریدون فروغی صاحب حنجره پر توان پاپ كه تا كنون به مانند او نیامده در نهم آبان سال ۱۳۲۹ در تهران دیده به جهان گشود.
او فرزند آخر پدر و مادری بود كه در عطش فرزند پسر سوخته بودند. خانواده او با هنربیگانه نبودند به مثال پدرش تار میزد وشعر میگفت. در كودكی پیانو وجاز را آموخت واولین ساز او به عبارتی درام بود.همكاری او با شهیار قنبری و اسفندیار منفرد زاده به كلوپهای ماركیز و كاكوله بر میگردد. همكاری او در سینما به زمان بازگشت خسرو هریتاش از آمریكا برمیگردد هریتاش قصد ساخت فیلمیمتفاوت دارد كه به دنبال عوامل دلخواه تورج شعبانخانی و فریدون را مییابد.سال ۱۳۴۹ فیلم آدمك هریتاش بادو قطعه آدمك و پروانه من با موسیقی شعبانخانی و اشعار لعبت والا اكران میشود. فریدون فروغی به شهرت میرسد هر چند به او خرده میگرفتند كه صدای فرهاد را تقلید میكند اما مجبور نبود زیر سایه خواننده محبوبش ری چارلز نابینا قراربگیرد.در عرض دو سال بعد چندین ترانه را اجرا میكند كه شاخصترین آنها ترانه نیاز است كه از شهیار قنبری است وبا موسیقی منفرد زاده. اما در ادامه فعالیت فروغی در سینما او همكاریهایی با ذكریا هاشمی برای فیلم زن باكره و اجرای ترانه نیاز با آهنگ منفرد زاده وشعر شهیار قنبری كه منجر به تغییراتی درنام اثر میشوند كه ابتدا نامش نماز بود و امضا تعهدی به ساواك. در سال ۱۳۵۱ فتنه چكمه پوش ساخته همایون بهادران دومین فیلم سینمایی بودكه
فروغی بر تیتراژ آن ترانه ای به همین عنوان اجرا كرد. سال بعد تنگنا ساخته امیر نادری با ملودیهای شورانگیز منفرد زاده صدای فروغی را بر تیتراژ داشت.در همان سال ۵۲ به كافه كازبا در شیراز دعوت شده وبیش از یكسال به اجرای برنامه پرداخت و عشقی بی سرانجام را تجربه كرد. سال بعد به خواهش فرزان دلجو بازیگر جوان سینما برای فیلم یاران میخواند. در ۱۳۵۴ملودیهای ماهی خسته را كه پیشتر با شعری از خود آهنگساز ویلیام خنو خوانده این بار با شعری از شهیار قنبری وتنظیم واروژان اجرا میكند. این ترانه ابتدا قرار بود توسط داریوش اقبالی اجرا شود ولی به زندان افتادن او و قنبری و منفرد زاده به فروغی سپرده شد. بین سالهای ۵۰تا ۵۸ ترانههای ماندگاری چون كوچه شهردلم-مردن شاپركها-هوای تازه گرفتار-خاك-غم تنهایی-زندون دل-قوزك پا-مردغریب وسال قحطی منتشر میشود كه این آخری باعث به زندان افتادن او میشود.در این سالها او دو ازدواج بی سرانجام را تجربه میكند كه در اولین با گلی فتوره چی ازدواج كرد كه بیش از دو سال طول نكشید و نزدیك به چهار سال بعد هم با سوسن معادلیان دومین وآخرین ازدواجش را تجربه كرد كه بیشتر از سه سال دوام نیاورد.
سال۵۷ بین ماندن ورفتن دلیلی بر رفتن نمیبیند و درگرماگرم حوادث چندین كار تازه از او چون اشك حباب-روسپی وقریه منتشر میشودو حتی آلبومیبه نام با آغازی نو كه یك اجرای زنده كوچك بود وترانههای بحث انگیزی چون طاهره- شیاد-حقه -رزمندگان و طلوع خونین در آن اجرا شده بودبه بازار آمد كه ترانههای اكثر آنها سروده فرهنگ قاسمی دوست وهمكار همیشگی فروغی بود.بیست و هشتمین ترانه ای كه با صدای او اوج گرفت یار دبستانی بود كه منصور تهرانی برای تیتراژ فیلمش بنام از فریاد تا ترور شعر وآهنگ آن را نوشته بود ولی به جای فروغی كه ممنوع الصدا شده وباید صدا از تیتراژ حذف شود جمشید جم دوباره آنرا میخواند وروی صدای فروغی نه تنها در فیلم بلكه درتمام فروشگاهها وخانهها مهر ممنوع زده میشود.
فروغی به كنج خانه مادرش در همان ساختمان یك طبقه واقع در بزرگراه رسالت تا آخر پناه میبرد و دو بار به زندان میافتد تا اینكه سفرش به دبی در سال۶۵ او را تا پای پیوستن به هنرمندان دور از وطن پیش برد ولی راضی به رفتن نشد.
در پاییز سال۷۸ در جزیره كیش در رستوران هتل آنا دوستدارانش سرانجام بعد ازسالها مجوز شنیدن صدای او را گرفتند. سالن این رستوران ۲۰۰ صندلی داشت و فریدون در دو نوبت هر بار ۴۵ شب آنجا برنامه داشت. كنسرت ده روزه اش در سالن حافظ دانشگاه كیش هم با استقبال روبرو شد هر چند آنجا هم با ۳۰۰صندلی در خور شان فروغی نبود. در سال۷۹ موسیقی پایانی فیلم دختری بنام تندر به كارگردانی آشتیانی پور با صدای او و شعر میتراود مهتاب نیما یوشیج بر پرده بود. پیش از این هم كیومرث پوراحمد نمیتواند برای فیلم گل یخ با داستانی پیرامون خواننده ای محكوم به سكوت مجوز حضور او را به عنوان بازیگر بگیرد.
در دوران خاموشی حتی آلبوم آماده او بنام توحید در وصف حضرت علی (ع)با بی مهری مسوولان مواجه شد. درچنین اوضاعی فریدون خسته و سرخورده این بار كاملا ناامید میشود.
تا سرانجام در جمعه سیزدهم مهرماه ۱۳۸۰ قوزك پایش یارای رفتن كه نه تاب ماندن هم نداشت وپس از او مادرپیرش هم به او پیوست وبعد شوهر خواهرش پروانه كه هر سه را در روستای قرقرك اشتهارد كرج به خاك سپردند.
یاد و نامش زنده باد.(برگرفته از نشریه یك هفتم شماره ۲۶ ویژه فریدون فروغی)
_کنسرتی که برگزار نشد!
بعد از اینكه فریدون فروغی در اواخر دهه ۷۰ و در جزیره كیش كنسرت ناخواستهای برپا كرد، خیلیها در ایران تازه فهمیدند كه او زنده است. پس از بازگشت فروغی از كیش، در تابستان سال ۷۹ و از طریق نشریه «نقش قلم» مصاحبهای با او منتشر شد با این تیتر: «پس از ۲دهه سكوت، كنسرت فریدون فروغی در رشت» كه در این مصاحبه فروغی بیان داشت: «بعد از كنسرتی كه در كیش داشتم قصد دارم در رشت نیز كنسرت اجرا كنم. مجوز این كنسرت را هم در دست دارم و هیچ مشكل قانونی برای من وجود ندارد.به دنبال درخواست یكی از دوستان قدیمیو صمیمی خود در گیلان، این كنسرت را در ورزشگاه عضدی رشت برگزار خواهد كرد. امیدوارم بتوانم صدای سالها در گلو مانده را به خوبی فریاد كنم و جوابگوی اندكی از احساسات مردم خونگرم شمال باشم.» اما این كنسرت هرگز برگزار نشد و فقط در متن كوچكی به قلم یك عابر پیاده و در روزنامه «گیلان امروز» به دلایل آن به طور مختصر اشارهای شد: «آنان كه باید بدانند، میدانند چه كسی مانع از اجرای كنسرت او در رشت شدند و از چه میهراسیدند. آری! تاریخ به همه چیز گواهی خواهد داد.»
كنجكاو شدم بدانم كه موضوع از چه قرار است و بر این اساس یكی از دوستان قدیمیفروغی به نام علی فومنی را كه در برگزاری این كنسرت با فروغی سهیم بود، یافتم تا از زبان خودش ماجرای این كنسرت انجام نشده را جویا شوم. او صحبتهایش را با یكی از ترانههای منتشر نشده فروغی آغاز كرد و به شرح ماجرا پرداخت:
با فریدون فروغی بودن خودش پر بود از خاطره، چرا كه او درمیان مردمان عادی متمایز بود و میتوانستی با او در این روزگار راحت باشی و درددل كنی. از سال ۵۸ كه او را از نزدیك میشناختم با او خاطرات فراوانی دارم كه هر كدام از آنها برایم در بدترین و بهترین شرایط، تداعیكننده رفاقت با مردی است كه هیچ گاه خود را به ظواهر دنیای فعلی نفروخت. بعد از اینكه فروغی مدت ۲۰سال در سكوت مطلق بود، با جنب و جوش موسیقی پاپ او هم به تكاپو افتاد تا بتواند دوباره به عشقش كه همانا خواندن برای مردمش بود ادامه دهد.
اما این كار در عمل تا پایان عمرش به درستی اجرا نشد و او تا آخرین روزهای عمرش در حسرت خواندن دوباره ماند.
روزی با او در سال ۷۹در مورد تیم فوتبال سپیدرود رشت درددل كردم و از وضعیت نابسامان این تیم مردمیو محبوب و شرایط اسفناك مالی كه بر این تیم حاكم بود برایش گفتم. فروغی گفت: «از آنجایی كه میدانم عشق تو سپیدرود است، من خودم هر كاری را كه فكر میكنی از دستم برمیآید برای این تیم انجام میدهم» در این میان هر دو به فكر فرو رفتیم. كه ناگهان او گفت: «اگر به من مجوز بدهند حاضرم در همان ورزشگاه رشت كنسرتی برگزار كنم و تمام عواید این كنسرت را به تیم مردمیسپیدرود اختصاص دهم. چرا كه در حال حاضر این تنها كاریست كه من میتوانم انجام دهم و دل تو و سایر دوستداران این تیم محبوب را شاد كنم.» وقتی فروغی این حرفها را زد من میدانستم كه به گفتههایش اعتقاد دارد و در كمال بیریایی و بیتكبری آن را گفته است. بعد از سه هفته دوندگی بالاخره مجوز اجرای این كنسرت را از رییس وقت ارشاد گیلان دریافت كردیم و حتی روزنامههای گیلان این موضوع را انعكاس دادند.
وقتی خبر كنسرت فروغی در سبزهمیدان رشت بر روی یك دكه مطبوعاتی قرار گرفت، به علت استقبال مردم برای دیدن این خبر، خیابان آن مكان مسدود شد و حتی ماموران نیروی انتظامیبه مردم تذكر دادند كه در برابر این دكه توقف نكنند.
خبر اجرای این كنسرت مثل برق در گیلان پیچید، اما باز هم فروغی پشت دیوار گیر كرد و دستور دادند كه فروغی حق اجرای كنسرت در رشت را ندارد و اگر میخواهد این كنسرت انجام شدنی باشد، حتما باید طبق نظر آنها رفتار كند.
فروغی كه میدانست كار از كجا آب میخورد، آب پاكی برروی دست همه این عوامل ریخت و گفت: من فقط برطبق برنامهریزی خودم كار میكنم و هیچگاه كار فرمایشی را قبول ندارم. خلاصه اینكه این كنسرت با مداخله برخیها برگزار نشد. هرچند آن كنسرت برگزار نشد، اما منش انسانی و مرام نیك او برایم هیچگاه از یادرفتنی نیست. انگار كه از نظر من او این كار را انجام داده بود و شاید این عمل برخیها باعث شد تا ارزش كار او دوچندان شود و در سینه تاریخ ثبت شود.
سپیدرود محبوبترین تیم رشت بود كه ورزشگاه رشت را مالامال از تماشاگر میكرد. تیم سپیدرود هماكنون در دنیای حرفهای فعلی فوتبال ایران به حالت سكون درآمده و به انزوا كشیده شده است.
فریدون فروغی در دادگاه!
این نوشته و عکس مربوط به یکی از اخبار هفته نامه جوانان امروز در چند سالی پیش از انقلاب است که بنظرم جالب آمد. فریدون فروغی همواره مورد بی مهری دست اندرکاران جامعه هنری چه قبل و چه بعد انقلاب بود و در زندگی شخصی خود نیز از گزند اتهامات و شایعات بی اساس اطرافیان در امان نبود. چه غریبانه از میان ما رفت و ما هرگز او را نشناختیم.
________________________________________
دنیا شبیه ترانههایش بود
یغما گلرویى- حدود سه سال پیش (1378) دوست آهنگسازى به من تلفن زد و گفت: «فریدون فروغى قراره براى كار یه كاست پیش من بیاد، اگه دلت خواست مىتونى بیاى ببینیش!»
این دوست آهنگساز از علاقه من به سبک و صداى «فریدون فروغى» خبر داشت. غروب همان روز به دفتر دوستم رفتم. در اتاق انتظار دفتر، جز یک پیر مرد كوتاه قد كسى نبود!
از دوستم پرسیدم: «آقاى فروغى نیومدن؟»
دوستم جواب داد: «آقاى فروغى ایشونن دیگه!»
و من تازه در صورت آن پیرمرد دقیق شدم. بله، خودش بود! بر خلاف تمام عكسهایى كه از او دیده بودم، بدون سبیل و با موهاى یک سره سپید! معذرت خواستم و نشستیم به گفتگو. چند ترانه برایش خواندم و او نظر مرا نسبت به ترانههایش خواست و اصرار کرد که بى تعارف نظرم را بگویم.
گفتم: «به اعتقاد من رنگ ترانههاتون خاكستریه و...»
در حرفم دوید كه: «مى خواى بگى دنیا شبیه ترانههام نیست؟»
و من برایش گفتم كه اتفاقاً دنیا همرنگ ترانههایش و چه بسا سیاه تر از آنهاست، اما هنرمند نباید فقط و فقط به بیان تیره گىها بپردازد. گفتم كه در كارهایى مثل رزمندگان و طلوع خونین به سمت شعارزدگى رفته! برایش گفتم كه چقدر دو ترانه «همیشه غایب» و «نمــاز» كه سروده «شهیار قنبرى» ست را دوست دارم. گفتم این دو ترانه بیش از هر ترانه ای با صداى عصیان زده او چفت شده اند. گفتم من هم روى موسیقى همیشه غایب ترانه ایى نوشته ام. گفت بخوان و من ترانه را خواندم:
«گفتى یک نفر میاد از تو غبار جادهها
گفتى رخش زین طلا، سم مى كوبه تو شهر ما
عمر ما به سر رسید، هیچ كسى سر نرسید
كسى اون یكه سوارو توى كوچهها ندیدگفتى از صداى پاش میشكنه گنبد كبود
دوباره ترانه جولون مى ده تو شهر سرود
جون ما به لب رسید هیچ كسى سر نرسید
كسى از تو كوچهها صداى پایى نشنیدبگو كى پهلوون از تو آیینهها سر میرسه
واسه چى پیاده از سواره زودتر میرسه
نكنه اومدنش حرف چل كلاغ باشه
آخه كى عمر سكوت ما به آخر میرسه
عمر ما به سر رسید، هیچ كسى سر نرسید
كسى اون یكه سوارو توى كوچهها ندیداگه باور بكنیم زندگى مون تو دست ماست
اگه بارونى بشه ابرى كه توى این صداس
روى گنبد كبود، رنگین كمون پل میزنه
دیگه كوچهها پر از تولد ترانههاسجون ما به لب رسید، هیچ كسى سر نرسید
كسى از تو كوچهها صداى پایى نشنید...»ترانه را پسندید و گفت این سومین شعریست كه بر روى آهنگ «ویلیام خنو» - آهنگساز ترانه اصلى- نوشته شده، بعد گیتار را برداشت و بعد از یک بار تمرین، تمام ترانه را بدون اشتباه و تپق زدن خواند. با همان گامهاى دست نیافتنى و من دیدم كه گذر گزنده روزگار خطى بر آیینه صدایش نیانداخته.
گفت: «اگر مجوز بگیرم! این ترانه را در آلبومم خواهم خواند.»
بعد از آن روز دیگر او راندیدم. از گوشه و كنار میشنیدم كه به دنبال مجوز یک آلبوم است. از سكوت كهنه اش ذله شده بود. با خبر شدم كه مجوز نمى دهند و ندادند تا بالاخره آن خبر تلخ: كه فروغى در تنهایى مُرد، با چندین ترانه تازه كه مجوز انتشار نگرفتند. همه ما در مرگ فروغى مقصریم...
نمىدانم اجراى ضبط شده ایى از ترانه عمر سكوت وجود دارد یا نه؟ اما هر بار كه در میان ترانههایم چشمم به این ترانه مى افتد، آن روز را به خاطر مى آورم و صداى گرم و زخمى آن مرد غمگین را كه مى دانست دنیاى خاكسترى ما به ترانههایش شبیه است و مى خواند: «آخه كى این عمر سكوت ما به آخر میرسه...؟»
چاپ شده در ماهنامه «یک هفتم»، دی 1381
________________________________________
خواندن در تاریکی
J4p- یادداشت زیر، مطلبی است که «شهیار قنبری» - ترانه سرای شهیر - سال 1380 و درست چند روز بعد از مرگ «فریدون فروغی»؛ به در خواست «مزدک علی نظری» برای هفته نامه تماشاگران نوشت.
در سالگرد آن مرگ تلخ، خواندن این یادداشت خالی از لطف نیست. خبرنگاران صلح
________________________________________
فرهاد درباره فریدون فروغی چه گفت؟
سیزدهم مهرماه، سالمرگ «فریدون فروغی» خواننده محبوب و متفاوت ایران است
یادداشتی که در ادامه خواهید خواند به قلم «علی ظفری فومنی» روزنامه نگار گیلانی - كه از دوستان نزدیک فروغی و مورد اعتماد «فرهاد مهراد» دیگر خواننده بزرگ پاپ بوده- است. فومنی سالهاست كه با نشریات محلی و بعضی از مطبوعات سراسری، به صورت افتخاری همكاری دارد و حیف كه مطالب خوب او كمتر دیده شده اند. این نویسنده از معدود كسانی است كه به وقت حیات فروغی بارها درباره او مطالبی نوشته و در نشریات چاپ كرده بود.
از اعتماد و رفاقت فریدون با فومنی همین بس كه این خواننده خاموش، اغلب آثار منتشر نشده و بعضی یادگارهای دیگر خود را به دست او سپرده و هم اكنون به وسیله او در اختیار «آرش قاسمی» وكیل خانواده فروغی قرار گرفته است. لازم به ذکر است او مصاحبه ای با فرهاد مهراد داشته که در آن نظر این خواننده درباره فروغی را پرسیده، مصاحبه ای كه پنج روز پس از فوت فریدون (یعنی چهارشنبه 18 مهر 1380) در روزنامه محلی «گیلان امروز» چاپ شد.
فریدون، ویكتور خارای ایران بود
برادر، دستهایت را به من ده/ به راه تازهای با من قدم نه
برادر، بعد این تلخی جانسوز/ بیا بهرم بشو غمخوار و دلسوز
یه عمری ظلم از بیگانه دیدیم/ چه تلخیها كه از دوران چشیدیم
ولی حالا زمان غمگساریست/ زمان مهربانیها و یاریست
به اهریمن ز كینه پشت كردن/ تمام خشم خود را مشت كردن
درون از چركی و از كینه شوییم/ به هر جا قطعهها از مهر گوییم
(ترانه «برادر»، از آثار منتشر نشده فریدون فروغی)
***
سرنوشت انسانها پیچیده و مبهم است. به خاطر این سرنوشت نامعلوم است كه انسانها از روزگار واقعی خود باخبر نیستند. وقتی «فریدون فروغی» درگذشت، هر كسی و هر نشریهای به دلخواه خود در مورد او مطالبی نوشت؛ مطالبی كه بعضی از آنها نهتنها در یاد و سپاس او نبود بلكه به جرات میتوان گفت بعضی از افراد ناآگاه و یا حتی معلومالحال(!) به جنازهاش هم رحم نكردند و دست به تخریب شخصیت او زدند. به جز برخی از اهالی واقعی هنر و موسیقی پاپ ایران.
«فرهاد مهراد» بعد از مرگ فریدون حاضر نبود با هیچ نشریهای در مورد او صحبت كند و اعتقاد راسخ او این چنین بود كه اینها اكثراً یك كلاغ- چهل كلاغ میكنند و برای آنها اصلاً تخریب شخصیتها مهم نیست، بلكه تیراژ و رسیدن به پول در اولویت قرار دارد، آن هم با تبلیغات پوسیده و دروغین.
در مهرماه 1380 وقتی فرهاد را در مكانی صمیمیو در جمع دوستان قدیمیو آرمانی فریدون دیدم، او لب به سخن گشود و گفت: «از آنجایی كه خودت در بعد از انقلاب مطالب و اخبار مربوط به فریدون را در اختیار نشریات قرار میدادی، دوست دارم حرفهایم را در اختیار نشریات و كسانی قرار دهی كه آنها را قبول داری. من به بسیاری از نشریات كه در مورد فریدون از من درخواست مصاحبه كردند جواب رد دادم و گفتم حق ندارید از قول من چیزی بنویسید.»
وقتی تمام حرفهایش را شنیدم، آنها را روی كاغذ آوردم و سه بار آن را شمرده شمرده برایش خواندم و او آن مطالب را تایید كرد و با امضا و تاریخ مشخص، از آنها به عنوان گفتههایش در مورد فریدون اعتراف كرد. صحبتهای فرهاد را در اختیار روزنامه «گیلان امروز» قرار دادم، آن مصاحبه چاپ و از طریق سایت این روزنامه به سراسر جهان مخابره شد.
فرهاد برخلاف برخی مغرض كه همواره سعی داشتند بین او و فریدون اختلافات عمیق بیندازند، از فریدون به نیكی یاد كرد و او را تواناترین خواننده پاپ ایران دانست. هر چند او معتقد بود كه موسیقی پاپ اصلاً دارای حساب و كتاب مشخصی نیست. فرهاد در مورد كارهای فریدون گفت: «تاثیر آثار فریدون بر ملت ایران مثل تاثیر آثار ویكتور خارا بر ملت شیلی بود. اگر ویكتور خارا در شیلی یك نماد تمامعیار آزادیخواهی و نترسی بود، همین ویژگی را فروغی در ایران داشت و اكثر ترانههای به شدت سیاسی و انقلابی را در دهه 50 او اجرا كرد، بدون هیچ واهمهای از ساواک و به خاطر همین، روشنفكران و مبارزان انقلاب و دوستداران واقعی او به فریدون فروغی لقب خواننده ملی دادند.»
این صحبتهای فرهاد در مورد فروغی بود كه بعد از مرگ او بر زبان آورد. میتوان گفت به نوعی ویكتور خارا در شیلی و فرهاد و فریدون فروغی در ایران كارهایشان مترادف هم بود. در زمان شاه كه هرگونه آزادی اندیشه و تفكری پویا غدقن مطلق بود، فرهاد و فریدون فروغی و خیلیهای دیگر با افكار آزادیخواهانه و مثبت خود بارها علیه رژیم تا دندان فاسد پهلوی، ندای جنگ عملی سر دادند. هر چند آنان با این كار خود ذرهذره آب شدند بدون اینكه حتی پاداش شایسته در پایان كار دریافت كنند و تمام سرنوشتشان شد درگیری و مبارزه با حكومتنشینان وقت. هر چند در این میان فریدون فروغی كارهایش به طور كلی بایكوت كامل شد و او نتوانست به جز معدودی از ترانههای پرمحتوا، آثار دیگرش را ارائه دهد كه این نشاندهنده پایمردی و اصالت او در افكاری بود كه برای آن ارزش قائل بود و تا پایان عمر پاپس نكشید تا نزد وجدان و ایمان خود شرمنده نباشد. هر چند در دنیا آنهایی كه شرف خود را به ثروت نمیفروشند، ایستاده هم خواهند مرد و از خود نام نیک بر جای خواهند گذاشت.
فروغی در بحبوحه انقلاب ترانهای به نام «شبشكن» برای همین انقلاب ساخت كه بعد از او خوانندهای دیگر آن را بازخوانی كرد كه این ترانه همواره یادآور انقلاب بزرگ و تاریخی ایران است و شعرش انسان را به آن روزها میبرد:
«در جواب یک ندا، خلقی آمد به خروش
گفتهان ای زن و مرد، جامه رزم بپوش
خلق بیدار شدند، همه آماده جنگ
سینهها مثل سپر، جلوی تیر و تفنگ
الله الله تو پناهی بر ضعیفان یا الله...»
این ترانه تا ابدالدهر در ذهن ایرانیان آزاده و اصیل و غیر وابسته حک شده و ماندگار است.
روحش شاد و یادش جاویدان