با سکوتی، لب من ---
بسته پیمان صبور ---
زیر خورشید نگاهی که از او می سوزم ---
و به نفرت بسته ست ---
شعله در شعله ی من ---
زیر این ابر فریب ---
که بدو دوخته چشم ---
دلبرم دلبرکم
دلبر بانمکم
چی آوردی سرکم و شکستی بال و پرکم
امتیاز بدین
شعر من بهتر بود یا وحید
«مجوزم را از مردم گرفتهام...»آن چه می خوانید مصاحبه ای ست که "موسیقی ما" با من انجام داد و بخش تصویری آن روی سایت "تی.وی پلاس" قرار گرفت اما با فشارهای وزارت ارشاد و بعد از بیست و چهار ساعت هر دو سایت مجبور به برداشتن آن شدند. جالب توجه کسانی که به تدبیر این دولت و وزارت ارشادش امید داشتند و باور کرده بودند روزهایی که ارشاد مطالب را از رسانه ها پایین می کشید به سرآمده. از یاد نبرید که کلید هم به کار باز کردن قفل می آید، هم بستن آن. //
ی.گ
موسیقی ما – از تابستان های داغ کتاب فروشی یوسف آباد سالهای زیادی گذشته. پاتوق های گرم چند جوان جویای نام که حالا هر کدام برای خودشان کسی شده اند:«یغما گلرویی، شادمهر عقیلی،ناصر عبداللهی، سعید شهروز، رضا یزدانی، حسین پناهی و...»
بعدتر ها خسرو شکیبایی و پرویز پرستویی هم به این جمع اضافه شدند و وقتی کتابفروشی حوالی سینما گلریز تعطیل شد، هر کدام از این جمع به سمتی رفتند و حالا هر از گاهی با یک «یادش به خیر» درباره آن روزها حرف می زنند و خاطراتشان را مرور می کنند.
«یغما گلرویی» از همان سالها، با ترانه ها و کتاب های شعر و ترانه اش چهره شد. موج اش به سرعت همه گیر شد و آوازه اش حتی به خارج از مرزهای ایران نیز رسید. «لس آنجلسی ها» سراغ اش آمدند و به مرور جایگاه او به جایی رسید که جریان موسیقی روز ایرانی ها از نگاه و تفکرات یغما گلرویی آغاز می شد.
اغراق نیست که در شرایط کنونی، می توان از این چهره به عنوان نماد ترانه سراییِ معاصر ایران نام برد. ترانه سرایی که در شاخه های مختلف و ژانر های گوناگون حرف های زیادی برای گفتن داشته است. از ترانه های عاشقانه و مردمی، خاص پسند و پیچیده و در نهایت اعتراضی و اجتماعی که همین دو نمونه آخر باعث شد سالهای زیادی را زیر مهر «ممنوالکاری» نفس بکشد.
با او درباره همه این سالها و اتفاقات و حاشیه های مختلفی که داشته حرف زدیم. گفتگویی که به جرات می توان از آن به عنوان «صریح ترین» گفتگوی یغما گلرویی در همه این سالها نام برد...
*مدت خیلی زیادی از بایکوت تلویحی تو در حوزه موسیقی، شعر و ترجمه در کشور گذشته است. آخرین اثر رسمی که از تو منتشر شد را به یاد داری که چه زمانی بود؟
اگر منظورت از «رسمی» آلبومهایی هست که با مجوز مرکز موسیقی منتشر میشوند باید بگویم نزدیک به شش سال هست که ممنوعالفعالیتم و در فضای مُجازِ موسیقی کار نمیکنم اما گاهی ترانههایی که سالها قبل واگذار کردم به شکل آلبوم منتشر میشوند. مثلا چند هفته پیش در یک **** مارکت آلبومی به اسم «میراث» دیدم که دو ترانهام بدونِ نام در آن بود و خلاصه هر از گاهی کارهایی منتشر میشود اما زیاد در جریان انتشار کارهایم به شکل مجاز نیستم. در چند ماه اخیر برای فیلم «متروپل» مسعود کیمیایی ترانهای نوشتم که با صدای رضا یزدانی اجرا شده و یک ترانه هم با نام «بیدارم کن» روی موسیقی «کارن همایونفر» نوشتم که در تیتراژِ یک سریال پخش میشود. آخرین مجموعه شعرم با عنوان «باران برای تو میبارد» توسط انتشارات «نگاه» پس از 5 سال سرگردانی در ارشاد و با حذف 30 شعر در سال نود و دو منتشر شد. در حال حاضر هم حدود هفت مجموعه در ارشاد دارم که دارند تقریبا تولد هشت، یا نه سالگی ممنوعیت خود را جشن می گیرند و هیچ جوابی دربارهی آنها به من داده نشده.
*در همه این سالهای بایکوتی که از سوی مسئولین فرهنگی در مورد تو بود، بیتفاوتی محضِ تو بیشتر به چشم میآمد. هیچ وقت هیچ واکنشی نشان ندادی و حتی سعی هم نکردی که این ماجرا تمام شود.
چون واقعا برای من اهمیتی ندارد. مجاز نبودن از لحاظ مشکلات مالیای که با خودش داشته البته برایم اهمیت دارد ولی نه آنقدر که برای برطرف کردنش پیش ارشاد و مرکز موسیقی گردن کج کنم و تقاضای بخشودگی داشته باشم. من به کارم فکر میکنم و مجاز شمرده شدن یا نشدن از طرف ارشاد برایم اهمیت ندارد. مردم به من مجوز دادهاند. من از مردم مجوز دارم نه مرکز موسیقی. مردمی که ترانههای مرا در این سالها زمزمه کردهاند و در تمام این سالهای به حاشیه رانده شدن ام کنار من بودند. در همین مدتِ ممنوعیت بهترین کارهایم را نوشتهام. کارهایی که اغلب قابلیت اجرا در چهارچوب موسیقی مجاز را ندارند اما شک نکن نسلهایی که از پشت سر میآیند در آنها درنگ خواهند کرد. دَه سال اولی که در چهارچوب مرکز موسیقی کار میکردم باور داشتم در این فضا هم میشود کار کرد و نوآور بود. شعرم را به شورای شعر مرکز موسیقی میبردم و همیشه یک سری آدم که هیچ اطلاع و سواد و صلاحیتی نداشتند در موردشان نظر میدانند. چند سطر راعوض میکردم به قیمتِ در این چرخه بودن. چون عروس هزار دامادِ موسیقی پاپ مجاز متاسفانه به شدت جذابیت دارد و آدم را - مخصوصن در سالهای اولیه کار – سِحرِ خودش میکند. اما بعدها وقتی به کارهای آن دَه سال نگاه کردم دیدم خودم را – به عنوان نویسنده آن ترانهها – نمیشناسم. مخاطب خبر از تغییراتی که در ترانههای مجاز منتشر شدهی من داده شده ندارد اما من میدانم چگونه اجازه دادم ترانههایم را پیش چشمانم سلاخی کنند. بعد از ممنوعیت آخر (حدود شش سال پیش) تصمیم گرفتم که دیگر به این چرخه تن ندهم و تازه انتظار داشتی من چه تلاشی در این مورد بکنم؟ یک بار فردی از مرکز موسیقی تماس گرفت که فلان روز تشریف بیاورید دفتر موسیقی. پرسیدم از چه بابت؟ گفت میخواهیم مشکل ممنوعیت تان را حل کنیم. گفتم مگر زمانی که این مشکل را برای من درست کردید کسی تماس گرفت با من که الان برای حلش تماس گرفتید؟
احتمالا راه حل برطرف کردن مشکل برای آنها مثل مدرسهها گرفتن تعهد از این شاگرد بازیگوش بود ولی از آنجایی که کل این ممنوعیت را غیرقانونی و بیمنطق میدانم و معتقدم جرمی مرتکب نشدهام که به خاطرش تعهد بدهم، نرفتم. همین سالهایی که گذاشتم به شعور و هنرم توهین شود کافیست. آنها با ممنوع کردن من فقط آبروی خودشان را بردهاند.
*یک بار هم لقب خانه سالمندان را به شورای شعر دادی...
خب آن یادداشت کمی عصبیت با خود داشت اما واقعا هم سن افراد شورا بالا است و ای کاش سنها بالا بود و با این افزایش سن، تجربه و آگاهی نسبت به شعر و ترانه هم در این افراد بیشتر میشد. ولی متاسفانه اینگونه نیست. اگر من با شورا مشکل دارم این مشکل با فرد نیست. به عنوان مثال من با «محمدعلی بهمنی» سالها دوست بودم اما وقتی وارد آن شورا شد این دوستی از طرف من به پایان رسید. ایشان در مصاحبهای گفته بودند «ما ترانههایی را رد میکنیم که برای اخلاق جامعه مناسب نیستند».
جالب این که خودشان سالها پیش در ترانهای که خوانندهی خانومی به اسم «دینامیک» یا همچین چیزی خوانده، گفته بودند: «لبت روی لبم تنگ شراب شد / برای بوسههات دل من آب شد / نمکِ لبات چشامو بگیره / اگه عشق تو در دلم بمیره».
حالا این که کسی با چنین کاری در کارنامهاش بخواهد ادعای پالایش اخلاقِ جامعه را داشته باشد خندهآور است. به من حق بده که در چنین شرایطی دوستی و رفاقت را کنار بگذارم و برای دفاع از خودم و اثرم و صنفم به چنین شوراهایی نقد داشته باشم.
* فکر نمی کنی افراد شوراهای مختلف دفتر موسیقی فقط کنندهی کار هستند و اصلیترین آدمها نیستند؟
در این که کسان دیگری هم برای این شوراها تعیین تکلیف میکنند حرفی نیست اما آدم میتواند برای اینکه اسم خود را کثیف نکند با چنین شرایطی عضو این شوراها نشود. مگر به دیگران پیشنهاد عضویت در شوراها نشده؟ هشت، نُه سال پیش به من گفتند شما که منتقدِ شورایی بیا عضو شورا شو و درستش کن. فلان قدر حقوق میدهیم و هفتهای یک مرتبه راننده به دنبال شما می آید و به شورا میبردتان و جملات «خررنگ کنی» از این دست. مگر من نمی توانستم قبول کنم؟ میتوانستم اما اگر یک کار در شورایی که من عضو آن میشدم حذف، یا سانسور میشد تا آخر عمرم نمیتوانستم خودم را ببخشم. در تاریخ ترانه ما اسامی عجیب و غریبی عضو شورا بودند. «هوشنگ ابتهاج»، «یدالله رویایی»، «شهیار قنبری»، «سیمین بهبهانی»، «نادر نادرپور» و «فریدون مشیری»و... نمیتوانیم بگوییم این افراد شاعرای بدی هستند اما اگر الان به آثار همان دوره نگاه کنید میبینید که روی صفحهی چهل و پنج دورِ درخشانترین آثار آن دوران هم نوشته: «پخش از رادیو و تلویزیون ملی ایران ممنوع است» یعنی همین شوراها هم آثار درخشان را قابل پخش از رسانه نمیدانستند ولی لااقل در آن دوران این آثار اجازه انتشار به صورت صفحه و کاست را داشت و فقط از پخششان در رسانهها جلوگیری میشد. ولی امروز آثار مجاز شمرده نشده به کل از سفرهی شنیداری مخاطب حذف میشوند. من بودنِ هر کسی در شوراهای ناظر بر هنر را خیانت به هنر میدانم و تازه ناآگاهی شوراهای امروزی ماجرا را مضحکتر هم میکند. همین الان من یک ترانه را به شما می دهم و ببرید به یکی از اعضای شورای ترانه بدهید و بگویید که بخوانند. اگر از روی کاغذ و بدون غلط توانستند یک ترانه محاوره را بخوانند من جایزه میدهم. چنین افرادی به دلیل بالا بودن سن و آشنایی نداشتن با اصطلاحات روز جامعه نمیتوانند بخوانند و نهایتا میگویند که خودتان بخوانید. بعد چنین فردی میخواهد در مورد کار شما نظر بدهد؟ کلمات امروزی را نمیتواند بخواند حالا با بحث فنی و ادبی کاری نداریم!
*تو با مکانیسم این اتفاق مشکل داری؟
من می گویم کسی حق ندارد که ترانه شخص دیگری را حذف یا از انتشار آن جلوگیری کند. می توانند هیئتی بگذارند که کارها را درجهبندی کند و درجه A و B و C بدهند. همه جای دنیا اینگونه است و جلوی کاری را نمیگیرند. آن کسی که موزیک درجه C خریده است میداند که نباید مثلا پیش یک کودک زیر 18 گوش کند زیرا امکان دارد که در آن فحش باشد اما نه اینکه پیشاپیش همه چیز حذف شود. البته اینجا اگر آن چرخه به وجود بیاید من مطمئن هستم که سیدیهای درجه C از همه پرفروشتر میشود!
*بعد از روی کارآمدن دولت «تدبیر و امید» آیا در شرایط بایکوت تو تغییری ایجاد شده است ؟ اتفاق جدیدی برای تو رخ داده است؟
خیر. نمیدانم که چرا انتظار دارید با این دولت تغییری به وجود بیاید. مگر ما چه تغییری در چه شاخهای از هنر دیدهایم. وقتی وزیری ارشاد هنوز در هر مصاحبهای همچنان پُزِ باز کردن «خانه سینما» را میدهد و از گشایش «ارکستر ملی» حرف میزند یعنی این راه به ترکستان ختم خواهد شد. چون اولا «خانه سینما» باید اصلا بسته نمیشد و باز کردنش هنر نیست و همچنین لغوِ تعطیلی «ارکستر ملی». این تازه برگشتن به کفِ خواستههای فرهنگیست. ما وزیری داریم که هر از گاهی حرفهای خوب میزند، هر چند که فردایش یا تکذیب شان میکند و یا میچرخاندشان و تازه همان حرفها هم عمل به همراه خود ندارند. حرف بیعمل هم دستِ کم برای من نه جالب است و نه خوشحال کننده. همه دوستان الان خوشحال هستند که آقای «علی مرادخانی» مجددا به معاونت هنری ارشاد بازگشته است. من هم میدانم ایشان از مدیران هشت سال قبل آگاهتر به فضای فرهنگ اند اما چرخهای که موسیقی ما را به قهقرای کنونی کشانده است را امثال آقای «مرادخانی» درست کرده است و از طراحانش بودهاند. یعنی در شروع کار «مرکز موسیقی» شوراهای ناظر را راه انداختند و به خود حق نظارت به همه بخشهای یک آلبوم را دادند. از ترانه و موزیک گرفته تا نوع طراحی جلد و عکس و مدل موی خواننده. امثال ایشان تصمیم گرفتند که بخش تهیهکنندگی موسیقی به آدمهای ناآگاه و هنرنشناسِ خیابانِ «لالهزار» سپرده شود. اغلب آن افراد پخشکننده بودند و در عرض یک ماه به تهیهکننده تبدیل شدند و در مورد کارها و سبک و محتواشان نظر میدادند و همین است که موسیقی ما به این شرایط کنونی کشاند. یعنی سرمایهگذاری روی کارهای عمیق و جدی صورت نگرفت و تهیهکنندهی طماع فقط روی کارهای بازاری که مخاطب عام دارند سرمایه گذاشت و موسیقی جدی به دلیل مجوز نگرفتن و نبود سرمایه رفته رفته از چرخه بیرون رفت و همه چیز در یک سری کنسرت توخالی دروغین خلاصه شد که تازه در همان هم مدام چند نفر با چراغ در سالن میچرخند و به مردم میگویند که دست نزنید و تکان نخورید و... انگار مردم بلیط خریدهاند بیایند مراسم عزاداری. این میشود کنسرت؟ این میشود موسیقی؟ دوستانی که به این سیرک قانع هستند باید از عوض شدن دولت خوشحال باشند. اگر حد موسیقی و خوانندگی را چنین چیزهایی میدانند میتوانند برای دولت جدید سوت بلبلی بزنند اما به زعم من تغییرات زیادی اتفاق نیفتاده.
* چه پیشنهادی داری؟
مگر این که مرکز موسیقی به کلی پوست بیندازد و روال صدور مجوز را عوض کنند و به همان درجهبندی کیفی که گفتم برسد. اصلا این مرکز بعد از عوض شدن دولت قدمی در راه ممنوعالعرضهگیِ بخش عظیمی از ترانهسرایان و آهنگسازان و خوانندگان برداشته؟ اصلا پرسیده آن ترانهسرایانی که مانند من نزدیک به شش سال ممنوع بودهاند و به جرم ترانه بازداشت شدهاند و همچنان منتظر روز دادگاهند چه وضعی دارند؟ ترانهسرایانی که بخش بزرگی از آبرومندترین سالهای اخیر را تولید کردهاند و بهترین استعدادهای این دهه به حساب میآیند و این چنین به خاموشی کشانده شدهاند. کسی از حالشان پرسیده؟ «مرکز موسیقی» فقط خود را موظف با دست بردن در کار کارورزان میداند نه احیانا حمایت از آنها. به شخصه انتظاری ندارم که در این دولت تغییر خاصی رخ دهد. تا زمانی که یک سری آدم در آنجا هستند که شناختشان از موسیقی جهان به مثلا «فرانک سیناترا» ختم میشود و موسیقی روز دنیا را نمیشناسند و روی هر گونه نوآوری خطِ غیرمجاز میکشند آش و کاسه همین است.
خاطرم هست در آن دوره که زندهیاد «محمد نوری» هم بودند و با وجودی که ما دوست بودیم هم همچنین مشکلاتی داشتیم. من دو سال و نیم در مرکز موسیقی دنبال مجوز آلبوم «پرنده بیپرنده» رضا یزدانی بودم. آقای نوری مجوز نمیدادند و میگفتند که خواننده ویبراسیون ندارد. آخر کار من گفتم مگر کارخانه کنسرو است؟ اصلا این خواننده نمیخواهد ویبراسیون داشته باشد و مگر وحی آمده که همه خوانندهها باید ویبراسیون داشته باشند؟ خلاصه بعد از دو سال و نیم با دعوا و مرافعه مجوز را گرفتیم... میخواهم بگویم که شورای بخش موزیک هم همین شرایط را داشته از آغاز. من آن سالها را «دوران بردگی» خود میدانم. دورانی که تن به این شرایط مضحک دادم و اجازه دادم برای آفرینشگری برایم متر و معیار گذاشته شود. حالا من که تمام این اتفاقات را دیدهام بیایم خوشحال باشم که به آن دوران بازگشتهایم؟ من خوشحال نیستم.
*میخواهم در مورد آن دوره ده ساله که از آن به عنوان دوره بردگی یاد کردی صحبت کنیم. دورانی که کتاب ها و مجموعه آثار و شعرهایی که با صدای رضا یزدانی منتشر می شد. من فکر می کنم موج «یغما گلرویی» در همان دوران آنقدر بالا گرفت که همگان به این تصور رسیدند که مثلث طلایی ترانه سراها شامل «شهریار قنبری»، «اردلان سرفراز» و «ایرج جنتی عطایی» با حضور تو به یک مربع طلایی تبدیل شده است. درباره دوران طلایی کار خودت صحبت کن که هنوز درگیر چنین مشکلاتی نشده بودی.
آن بزرگانی که ازشان نام بردی همه برای من محترمند اما به شخصه چنین دستهبندیای را قبول ندارم و برایم اهمیتی ندارد ضلعی از مثلث و مربع و ذوزنقهای به حساب بیایم یا نه. اتفاقا دورهی طلایی خودم را همین پنج شش سال ممنوعیت میدانم. زیرا کارهایی که روی کاغذ آوردم را از کارهای آن دوره بیشتر میپسندم. شاید دوران طلایی تعداد زیاد آلبومهای منتشر شده بوده باشد اما کیفیت کارهای دوران ممنوعیت بالاتر است. من هنگام نوشتن در این شش سال اصلا به اجرای مجاز کارها فکر نمیکردم و همین رهایی باعث شد آثار بهتری بنویسم که البته تعداد اجراهاش کمتر از آن سالهاست اما به اعتقاد خودم ممنوعیت مرا شکوفا کرد. چون زیاد به اجرا – مخصوصا به شکل مجاز – فکر نمیکردم.
*نا امید شده بودی؟
ناامید؟ از آن منِ مجاز ناامید شده بودم نه منِ ممنوع. چون میلی به اجرای مجاز این کارها نداشتم. دیگر فکر نمیکردم که اگر فلان کلمه را بنویسم، شورای شعر رد میکند. به همین دلیل کارهای بهتری به وجود آمده است که خود به خود معلوم است که در فضای موسیقی مجاز قابل اجرا نیست. معدود کارهای اجرا شده از من در خارج از ایران سطح بالاتری نسبت به کارهای من در دوره اول کارم داشته است. البته این نظر خودم است و خوشبختانه کارها موجود هست و مخاطب خودش میتواند قضاوت کند.
*یک نوع لجبازی با مسئولین فرهنگی کشور را در حرف های تو میبینم که شاید به عنوان مهر و امضای تو در تاریخ کنونی موسیقی ایران بماند. اما فکر نمی کنی یک سری مخاطبانی را داشتی که الان بلاتکلیف هستند؟ به آن مخاطب ها فکر می کنی؟
بله. میدانم با دولا شدن پیش مرکز موسیقی میشود به بازار پولساز موسیقی مجاز برگشت و بیشتر جلوی دید بود و مخاطب جذب کرد ولی من به خاطر مخاطب بیشتر نمیتوانم کار خودم را زیر سوال ببرم. ترجیح میدهم یک دهم آن دوران به اصطلاح طلایی که گفتی کار کنم و مخاطب داشته باشم ولی خودم باشم. مخاطب من همچنان مرا دنبال میکند و حتا در این سالهای سخت، تنهایم نگذاشته و مطمئنم توقع ندارد برای پول یا هر چیز دیگری به او خیانت کنم.
*رسیدیم به دوره ای که یک سری از همکاران و دوستان تو لفظی را راه انداخته اند که یغما گلرویی از بابت ممنوع الکاری خوشحال است. هیچگاه به همکاران خودت به شکل خیلی واضح و صریح جواب این سوال را ندادی.
من جوابی به کسی نمیدهم. آن همکارانی که ازشان نام میبری به هر چیزی تن میدهند برای در صحنه بودن اما از این صحنهی دروغین حالم به هم میخورد. دوست داشتم که این دوستان در تمامی بخشهای ممنوعیت با من شریک بودند تا ببینند که چقدر خوشمزه است! نداری و مجبور شدن به کار یدی، وقتِ خود را پای کاری جز نوشتن هدر دادن برای امرار معاش، مستاجری و سال به سال کتابخانه به دوش گرفتن و اسبابکشی کردن تجربیاتیست که امیدوارم این دوستان هرگز دچارش نشوند. این را هم اضافه کنم که وقتی یک شورایی بالای سر ترانه است که به این شکل آثار را قلع و قمع میکند، من خوشحالم که در این چرخه ممنوعالکار باشم. برای اینکه خودم را کثیف نکنم. زیرا به نظر من تمامی کسانی که به شکل مجاز در ایران کار می کنند بالاخره یک جایی وا دادهاند. تمام این ترانهسراها و آهنگسازان و خوانندگان در خلوت از شرایط مرکز موسیقی و ارشاد گلهمندند اما هیچکدام اعتراض رسمی نمیکنند چون به آن آب باریکه کنسرت احمقانه سالن میلاد راضی هستند. برای همین به مسئولین لبخندهای دروغین میزنند. من هرگز نمیتوانم اینگونه باشم. تنها ذات ترانه و هنر برایم اهمیت داشته و عواقب چنین طرز فکری را هم که در این شش سال دارید میبینید.
*در همه این سالها که کارکردن و اسم تو ممنوع بود واقعا زندگی خودت را از چه راهی می گذراندی؟ در این اواخر فکر می کنم که از همه چیز بایکوت شدی و از همه چیز برای تو ممانعت به عمل آمد. اگر دوست داری این سوال را جواب بده...
جواب این سوال یک مقدار شکل نوحهخوانی میشود و هیچ وقت دوستنداشتهام نقش طفلکی را برای دیگران بازی کنم. مهم این است که با هر شرایطی گذشته است. من شاید با ویراستاری کتاب و کار یدیای که در لحظه به لحظه آنها حس می کنی که عمر خودت را داری حرام می کنی زندگی را گذراندهام. من از کار، عار ندارم و قبل از ورود به ترانه مثلا هفت سال کتاب فروشی کردهام! کار کردن ایرادی ندارد تاسف من به این دلیل است که وقتهایی که میتوانستم کارهای بیشتری تولید کنم را صرف کار برای امرار معاش کردم. این بخش برای خودم دردناک است.
*در همین شش سال گذشته چند بار دستگیر شدی و یک بار هم تو را با چاقو زدند و آن عکس بسیار تاسف بار بود. اما فکر می کنی اصلی ترین موضوع درباره تو که باعث شده این همه حساسیت به وجود بیاید چه دلیلی دارد؟
بله و هنوز با تعداد دیگری از دوستان ترانهسرا و آهنگساز در انتظار روز دادگاهیم. ماجرای آن چاقو خوردن را هم که خودت میدانی و تاسفآور است که عدهای در جامعه در جواب ترانه، از چاقو استفاده میکنند. من جلوی کسی نایستاده ام و فقط همیشه آنگونه که فکر میکنم حرف زدهام. این در جامعهی ما برای خیلیها سنگین است چون خیلیها اینطور نیستند و بودن چنین کسی را در فضای فرهنگی دوست ندارند. من در این گود تنها هستم. حتی در کار خودم از خیلی اهالی قدیمی تر ادبیات انتظار داشتم که در مورد مسائل اجتماعی واکنش نشان دهند ولی چنین چیزی را ندیدهام. در این جامعهی تک صدایی، هر کسی حرفی بر خلاف جریان جامعه بزند دشمن پیدا میکند.
*در ادامه داستان دستگیری ها، وقتی که «روزبه بمانی» و «علیرضا افکاری» و «افشین مقدم» به دلایل مختلف دستگیر شدند تو یکی از کسانی بودی که به شکل انفرادی نامه منتشر کردی. صحبت هایی را هم عنوان کردی که برای خیلی ها خوشایند نبود. تنها شخصی بودی که به شکل واضح واکنش نشان دادی. با وجودی که درگیری های رسانهای وحشتناکی با روزبه داشتی و هیچکس فکر نمیکرد که تو از هم صنف خودت دفاع کنی. در مورد آن زمان صحبت کن.
صد در صد روزبه و افشین دوستان من هستند. آن اختلاف سلیقهها و انتقاداتی که در یک دوره من به روزبه داشتم و او به من داشت به کنار است. من به عنوان یک همصنف موظفم که از آنها دفاع کنم. اگر ما یاد گرفته بودیم با اتفاقاتی نظیر آنچه که گفتی به شکل صنفی برخورد کنیم وضعمان الان خیلی بهتر بود. آن صنفی هم که در مورد آن صحبت میکنم یک صنف ترانهسرا است. از یازده، دوازده سال پیش که «خانه ترانه» راه افتاد با این نیت بود که ما بتوانیم یک صنف تشکیل بدهیم. کارت صادر کنیم و عضو داشته باشیم و به مرور دست کم دو سوم کارورزان ترانه در ایران عضو خانه ترانه بشوند و خود را قوی کنیم تا نهایتا ارشاد و مرکز موسیقی نتواند آثاری که مهرِ تاییدِ «خانه ترانه» را دارد رَد کند. این ماجرا هیچگاه به سرانجام نرسید و آن جلسات، به جلسات ترانهخوانی ختم شد که به خودی خود بد نیست اما با اهداف اولیهی تشکیل اش خیلی فاصله دارد. هیچ وقت نمیگذارند صنف مستقل ترانه در ایران پا بگیرد. هم متولیان فرهنگی این اجازه را نمیدهند و هم اینکه خود اهالی ترانه چنین اعتقادی ندارند. همه به دنبال منافع شخصی خودشان هستند. اگر آن صنف بود دیگر نیازی نبود من به تنهایی از کسی دفاع کنم. البته پس از آن یادداشت من هم به پرونده همان دوستان پیوستم و حالا بعد از گذشت یک سال و نیم و چندبار بازپرسی با هم در انتظار روز دادگاه هستیم.
*در آن زمان خیلی از ترانه سراهای نامدار بزرگ در دسترس نبودند...
آن نامدارانی را که من پیدا کردم و در دسترس بودند هم میگفتند که این اتفاق واقعی نیست. میگفتند که بچهها در شمال هستند و شایعه سازی شده و تو هم خودت را به دردسر نینداز. توجیحات جالبتری هم داشتند! میگفتند آن زمان که پول در میآوردند مگر حالی از ما میپرسیدند که حالا که بخواهیم ازشان حمایت کنیم؟ حسادت در مورد این ترانهسرایان باعث شد که همه یا سکوت کنند، یا به شکل زیرپوستی در کل منکر چنین اتفاقی بشوند. من خودم میدانم که چه کاری انجام دادهام و برایم اصلا اهمیت ندارد که تمام همصنفهای دیگرم به مدت یک ماه مُرده بودند. معتقدم وقتی این اتفاقها رخ میدهد باید حامی و در کنار هم صنف خودم باشم. شاید فردا این اتفاق برای خودم بیفتد و کسی هم کاری نکند ولی من خیالم راحت است که به وظیفهی صنفی و انسانی خودم در قبال دوستانم عمل کردهام.
*بعد از آن اتفاق تا این لحظه با آنها دیداری داشتی؟ صحبتی هم از این اتفاق به میان آمد؟
بله. چندین بار دیدار داشتیم و اختلافات را تا حدی برطرف کردهایم. ببین. در یادداشتهایی که در آن دوره بین من و روزبه رد و بدل شد هر دو تا حد زیادی تند رفتیم. کمی هم جو مطبوعات و رسانهای شدن ماجرا ما را به این سمت برد. هر دو همچنان به بخشی از نقدهای آن یادداشتها معتقدیم اما این نقدها باعث قطع دوستی نشده است. شاید اگر آن روزها هم یک زنگ به هم زده بودیم نامهها ادامه پیدا نمیکردند. به نظرم رسانهای کردن آن ماجرا درست نبود.
*کمی هم به داستان مهاجرت های گاه و بی گاه ات از ایران بپردازیم. این اواخر ظاهرا جدی بوده اما تو دوباره به ایران بازگشتی.
با این قصد رفته بودم که در اروپا بمانم ولی پس از یک مدت دیدم نمیتوانم. من با کلام فارسی سر و کار دارم و در آنجا نمیتوانستم کار کنم. من اگر هفتهای یک بار در پیادهروهای دودگرفته مقابل دانشگاه تهران قدم نزنم نمیتوانم بنویسم. ترانه نوشتن برای من با در میان این مردم بودن تعریف میشود. من موضفم به نوشتن از رنجها و آرزوهای و رویاهای این مردم و رفتنم خیانت به خودم و کارم و مخاطبینم بود. مخاطبینی که در اینسرزمینند و به زبان فارسی سخن میگویند. اگر مثلا نقاش بودم می توانستم در خارج از کشور نمایشگاه نقاشی برپا کنم و هرکسی هم که زبان من را نفهمد به قول «علی حاتمی» سواد دیدن دارد و میتواند با کارها ارتباط برقرار کند اما در مورد نوشتن شرایط آنجا – لااقل برای من - سخت بود و تصمیم گرفتم برگردم. میدانستم با آمدن در چه شرایطی قرار خواهم گرفت اما برگشتم.
*از آخرین توقعاتی که از مدیران فرهنگی دولت جدید داری صحبت می کنی؟
هیچ توقعی از کسی – مخصوصن متولی فرهنگی – ندارم. فقط تا آنجایی که می توانند از سر راه ارائه و انتشار آثار هنرمندان کنار بروند. در یکی از نامههایم به «رییس جمهور» هم همین را نوشتم و به جریان دیوژن و اسکندر اشاره کردم که اسکندر به دیدن او که در یک بشکه زندگی میکرد میرود و میگوید «به چیزی احتیاج داری؟» و جواب میشنود: «بله. از جلوی آفتاب کنار برو تا بر من بتابد». توقع من از متولیان فرهنگی هم کنار رفتن و سد نشدن بر سر راهِ ارائه آثار ادبی و هنری به مخاطبین است.
*در سالهای اخیر دغدغه های اجتماعی یغما گلرویی به شکلی با صدای «شادمهر عقیلی» عجین شده است و بازتابهای مثبت و منفی زیادی داشته است. فکر می کنی اگر شادمهر عقیلی در ایران میماند میتوانست فضای موسیقی ایران را به سمت دیگری ببرد؟
چرا فکر میکنی که یک نفر به تنهایی میتواند فضای مسلط بر جامعه موسیقی را عوض کند؟ شادمهر با رفتنش توانست استعدادش را پروش بدهد و خود را از چهارچوبها بیرون بیاورد و همانطور که میبینی موفق هم بوده. هیچ ** نمیتواند فضای موسیقی را عوض کند مگر انکه یک صنف قدرتمند از موزیسین و ترانهسرا و خوانندهها تشکیل شود. کسی از من بیشتر نقد دربارهی فضای موسیقی نوشته است؟ مگر اصلا برای کسی اهمیت دارد؟ شک نکن اگر شادمهر هم در ایران بود در این چرخه مجاز در همان حد آلبوم «دهاتی» باقی میماند. ای کاش ما فضای فرهنگی درستی داشتیم و من میتوانستم به تو بگویم شادمهر اشتباه کرد رفت و می توانست بماند و فضای موسیقی را عوض کند اما حقیقت این نیست.
*درباره علایق این روزهای فضای داخلی موسیقی خودت صحبت کن و اینکه آیا کاری بوده که واقعا تو را شگفت زده کند و واقعا از آن لذت ببری؟
موسیقی ایرانی زیاد گوش نمیدهم و وقتی هم که بخواهم موسیقی ایرانی گوش کنم سعی دارم که وقت خودم را تلف نکنم و به همین دلیل مجازها را گوش نمیدهم. برای همین نمیتوانم نظری بدهم و شاید اگر همه را بشنوم کارهای خوب هم وجود داشته باشد. ولی آنقدر از فضای موسیقی مجاز ایران دور هستم که نمی توانم نظر بدهم. اما بعید می دانم اثری در چارچوب «مرکز موسیقی» منتشر شود و حرفی برای گفتن داشته باشد.
*دورترین تصویری که از یک اثر مجاز در ذهن یغما گلرویی مانده است و از آن لذت برده است و خاطرات خوبی از آن کار داشته است چه بود؟
اولین کاری که از من منتشر شد در آلبوم «دوستت دارم» ناصر عبداللهی بود. وقتی اولین کارهای تو اجرا می شوند، شوق و ذوق بیشتری داری و همیشه آن برای من یک حس دیگری دارد. شاید الان اگر نگاه کنم ایرادها به دلیل تجربهای که پیدا کردهام به چشم من بیاید اما در جواب این سوال میتوانم از آلبوم دوستت دارم ناصر عبداللهی یاد کنم که دو کار در آن داشتم. بعدها کم کم انتشار آلبوم برای آدم عادی میشود. من گمان کنم در حدود شصت آلبوم مجاز ترانه داشتهام و طبیعیست که رفته رفته جذابیت ماجرا برایم کم شود.
*خیلی ها معتقد هستند که ترکیب رضا یزدانی و یغما گلرویی در سالهای ابتدایی کارهای آنها ترکیب فوق العاده ای بود که به دلیل یک سری از حاشیه ها ادامه پیدا نکرد. آیا امیدی هست که دوباره این اتفاق رخ دهد و درباره آن سالهای خوب اول صحبت کن که این رویه چگونه گل کرد و مورد توجه قرار گرفت؟
وقتی من با رضا خیلی سال پیش شروع کردم هر دو با هم کنار میآمدیم. هم رضا در اینکه ترانههای خاص من اجرا شود نقش داشت و هم من در پرورش شخصیتی که اکنون از رضا یزدانی میشناسیم نقش داشتم. یعنی یک اتفاق دو طرفه برای ما بود. از یک جایی بود که رضا راه دیگری را انتخاب کرد و با آن دیدگاهی که من داشتم، و خودخواهانه دوست داشتم که رضا به گونه دیگری باقی بماند، تفاوت داشت. در آن دوره یک تنش هایی پیش آمد ولی اکنون دیگر به خود ماجرا آنطور نگاه نمیکنم. اینکه آیا ما دوباره می توانیم با هم کار کنیم یا نه به عوامل زیادی وابسته است. اگر رضا روزی بتواند اسم من را در آلبوم خودش بزند و کارهایی که من دوست دارم با صدای رضا اجرا شود از سوی مرکز موسیقی مجوز بگیرد - که این اتفاقات شبیه خواب و رویا است- ما با هم کار خواهیم کرد. ولی در این شرایط حرف زدن درباره این مسائل فایدهای نخواهد داشت چون دست هیچکدام از ما نیست.
*سوال من بیشتر به این دلیل بود که در یک دوره ای به دلیل حذف اسم تو از آلبوم رضا یزدانی در یک یادداشت پر سر و صدا او را به تندترین شکل ممکن مورد حمله قرار دادی. چون آن لحن را از تو دیده بودم احساس می کردم که این دوستی ها و رفاقت ها از بین رفته است.
الان که به لحن آن یادداشت نگاه میکنم شاید لحنش زیادی تند بود ولی هنوز هم فکر میکنم نقدم به آن اتفاق نقد درستی بود. جدا از مساله کار، رضا جزو معدود خوانندههایی است که من با او دوست بودم و صرفا کار نبود. تنشهای پیش آمده خوشبختانه به آن دوستی لطمه ای وارد نکرد. با وجود آنکه هر دو هنوز آن انتقادات را تا حدودی به همدیگر داریم اما رضا راهی را رفته است که خودش میپسندید و صد در صد از لحاظ مالی و بیشتر دیده شدن تصمیم درستی بود. من ترجیح میدادم یک رضا یزدانی کم مخاطبتر و خاصتر داشته باشیم اما او مثلِ هر آدم عاقلی ترجیح داد که محتاطانه در چارچوب موسیقی مجاز حرکت کند و مجبوریم به انتخابش احترام بگذاریم.
*از حال و روز این روزهای خودت برای ما بگو که مشغول انجام چه کارهایی هستی؟
در حال جمع کردن یک مجموعه ترانه دیگر هستم که قاعدتا در ایران نمی توان آن را چاپ کرد. آخرین کار من هم با عنوان «رانندگی در مستی» در آلمان منتشر شد. احتمالا اسم این مجموعه جدید «O+» باشد و گزینهای از ترانههای این سالها است. دو مجموعه شعر هم دارم که احتمالا در انگلستان منتشر میشود. یک مجموعه از شعرهایم هم به زبان فرانسه ترجمه شده که تا چند ماه دیگر در آن کشور منتشر خواهد شد. هفت مجموعه در ارشاد دارم که دو مورد آنها را در این یک سال و نیم اخیر توسط ناشر برای بررسی فرستاده شده. یک گزینه ترانه از پنج کتاب ترانه مجاز من به ارشاد رفته که غیرمجاز تشخیص داده شده. یعنی گزیده پنج دفتری که همه در کتابفروشیها موجودند را میگویند غیرمجاز است! این هم از باز شدنِ فضای فرهنگی! همچنان مشغول نوشتنم و این ساعت سرخ هنوز از تپیدن باز نمانده است. با اینکه مثل پنج سال گذشته اجرای کمتری خواهید شنید اما کارهایی هم هست که بیرون میآید و میشنوید.
*نسل جدیدی وارد فضای مجاز ترانهسرایی ایران شده اند و نسل جوانی هستند که گاهی اوقات کارهای خوبی از آنها می شنویم. در مورد فضای این روزهای ترانه سراهای جوان صحبت کن و چقدر فکر می کنی که دغدغه های اجتماعی و عاشقانه آنها شبیه تو و نسل تو است.
هر نسلی دغدغه خودش را دارد و اگر نسلی به وجود آمده که دغدغههای مشابه داشته نشان میدهد که محدودیتها در این سالها برطرف نشدهاند. به نظر خودم نسل من نسبت به نسل های بعدی سختی بیشتری دیده است. در مورد ترانههای آلبومهای مجاز همانطور که گفتم به دلیل گوش ندادن نمیتوانم قضاوتی داشته باشم اما خودم گاهی در وبلاگ و اینترنت و فیسبوک ترانههایی میبینم که شگفت زده می شوم. ترانهسراهای مستعد در آنجا زیاد داریم اما شرایط به گونهای قرار گرفته است که این افراد نمیتوانند خواننده مورد نظر خود را پیدا کنند. آن خواننده هم قاعدتا باید غیرمجاز باشد. این کارها در حد همان فیسبوک و اینترنت باقی می ماند. چرخه به گونهای قرار گرفته است که آن کارهای خاص و متفاوت هم حتا به شکل زیرزمینی منتشر نشوند. به شخصه حدود دو سال است که با «حسن علیشیری» اقدام به برگزاری «کارگاه ترانه» در تهران و خیلی از شهرستانها میکنم و در بین هنرجویانی که در این کارگاهها شرکت کردهاند هم ترانهسرایان بینظیری هستند و قرار است تا چند وقت دیگر آثارشان را در یک مجموعه منتشر کنیم. ترانهی پیشرو با هیچ محدودیتی خاموش نمیشود. تمام آثار غیرمجاز شمرده شدهی من یک روز منتشر خواهند شد. حکایت من هم حکایتِ دوندهی دوی گروهی استقامت است. با آن تکه چوب تا آخرین نفس در این میدان میدوم و شک ندارم نسل بعدی آن را از من خواهد گرفت...
نگفتی ماه تاب امشب چه زیباست
ندیدی جانم از غم ناشکیباست
چرا رفتی؟ چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
.
.
.
به یاد روز ها را سپری میکنم پدر
اما شکنجه ها یواشکی نبود ...
غیر رسمی ...
فردا شب ساعت 21
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
تو ماهی تو ماهی دشمن شب سیاهی
عزیزی اره عزیزی چقده اطوار میریزی
در حال حاضر 46 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 46 مهمان ها)