با نام خدا
در طبقات پایین ذهن، جایی در نزدیکی پستوی قلب مان یک مخفیگاه وجود دارد با یک صندوقچه ی قدیمی خاک گرفته که آن را ساخته ایم برای پنهان کردن اعتقاداتی که بنا به مصلحت های شخصی نباید افشا شوند.
با گذشت زمان و بیشتر شدن ترسمان از این مخفیگاه گاهی از اساس فراموش می کنیم که چه اعتقاداتی را در ادوار مختلف در آن پنهان کرده ایم و این فراموشی بر روی باورهای جاری ما در زندگی تاثیر می گذارد.
اما گاهی حقیقت آن قدر نورانی است که قواعد مخفیگاه ما را به رسمیت نمی شناسد و هر روز با تلالویی شگرف خود را از درون و بیرون به ما اثبات می کند. می شود فریاد ِ گِرد بودن زمین که جان ِ گالیه را برایش ناقابل جلوه می دهد. می شود برگزیده نبودن ِ قوم یهود در کلام اسپینوزا و پذیرفتن حکم ِ تکفیر.
و اما بعد از این مقدمه ی به ظاهر بی ربط
برای كساني كه کلام را در موزيك و در قالب یک اثر هنری بر دیگر المان های آن مقدم می دانند موسیقی دقیقا از جایی شروع می شود که پدیده های شعری گوناگون به صدای خواننده پیوند می خورند و قایق بی پارویی را می سازند که بر روی بستر رودخانه ی خیال انگیز ِ ملودی و تنظیم شناور می ماند. این لحظه شاید همان لحظه ای ست که شنونده در خلسه ای عمیق غرق شدن را تجربه می کند!!
وقتی خاطرات ِ غرق شدن های خودم یا به قول روانشناس ها فرافکنی های اثیری ام را از ذهن می گذرانم ترک های از این دست را به یاد می آورم (البته در آثار غیر کلاسیک):" خواب، پاروی بی قایق، یوسف، قطار، هر روز پاییزه، پرچم سفید، دوست داشتم، همسایه، چشمه ی طوسی، یه شاخه نیلوفر، سلام به صلح، با من بمون، پروانه ها و..."
که نه از قضا و تصادفا بلکه حکما و بر پایه ی استحقاق همه ی این آثار متعلق اند به شاعری بنام حسین صفا.
می خواهم به مخفیگاه ذهنم مراجعه کنم. کمی بالاتر از صندوقچه ی حرف های مگو بر روی طاقچه ی دوستی و از پشت آینه ی صداقت و صراحت، کلامی را برای شما بازگو کنم.
بواسطه ی تجربه ی حاصل از رفاقت نزدیکمان و مشاهدات عینی و سمعی و نه از سر تسامح و تعارف؛ حسین صفا به اعتقاد من از بهترین شاعران سرزمین ماست كه نامش و شعرش ماندگار خواهد شد.شاعري که غزل را بهتر از شعر محاوره یا ترانه و سپید را بهتر از غزل می نویسد و تنها گاهی ارکان این بهترنویسی ها در دُوری معین که وابسته به حال روحی اش است تغییر می کند. هم در شعر محاوره هم در غزل و هم در سپید پیشرو است و مثل کسی نیست و از قضا! کسی هم نیست که بتواند شكل او بنویسد.
تا به حال بيشتر از ترانه هاي حسين صفا خوانده ام
اما در آينده اي بسيار نزديك به استقبال غزل هاي او خواهم رفت...
كارهايي را هم ساخته ايم كه به اذعان همه ي دوستاني كه شنيده اند متفاوت و تاثيرگذار است.
غرض!
دو كتاب "منجنيق" و "نرگس" حاصل آخرين تعاملات حسين با دنياي ناشناخته ي شعرش است.
شاعر ِ منجنيق بتي را در گلستان يافته است
با شاخه اي گل نرگس در دست
كه عطر سحرانگيزش حتي مشام ِ تبر به دوش ها را پر خواهد كرد.
در اين دو كتاب شاعر به شكل كامل تري از شيوه ي سرايش خودش دست يافته است
منجنيق همچنان از جوشش هاي شاعرانه سرشار است و كلمات از آن سر مي روند. خلق موقعيت هاي بكر هم اتفاقي ست كه در صفحه صفحه ي نرگس شاهد آن خواهيم بود.دو كتابي كه به اعتقاد من حسين را از ديگران متمايزتر و نقش او را در ادبيات ما پر رنگ تر خواهند كرد.
اين دو كتاب همزمان با برگزاري نمايشگاه كتاب از طريق نشر نيماژ توزيع خواهد شد.
تبريك به همه ي دوستداران شعر و ادبيات و موسيقي