عجب حلوای قندی تو
امیر بی گزندی تو
یکی ساخته بودن پلویز سیخ کرده بود زیرش نوشته بود یعنی پونه الان چی تنشهنوشته اصلی توسط MaMaTiR
یکی گذاشته بودتش پایین تخت.. گفته بود امشب دیگه پایین میخوابم
همین
فقط یک اهل داستان می تونه درک کنه این همه خوابی که حسین صفا تو شعرش جا داده رو ...
یکی هم بود
که پنجره جمع می‌کرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
هوای حبس نفسگیر است ...
(مخصوصا اگه کمیک باشه)
یکی هم بود
که پنجره جمع می‌کرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
که زندگی دو سه نخ کام است
و عمر سرفه ی کوتاهی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع می‌کرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
رو سر سینجول شرط می بندم که صفا خیلی عمل سنگینی داره ...
یکی هم بود
که پنجره جمع می‌کرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
لوکاکو ...
یکی هم بود
که پنجره جمع می‌کرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 89 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 89 مهمان ها)
مجوز های ارسال و ویرایش
