بِبُر به نام خداوندت
که لطف خنجر ابراهیم
به تیز بودن احکام است
نبخش مرتکبانت را
تو حکم واجب الاجرایی
و عشق جوخهی اعدام است
به دست آه بسوزانم
که شعله ور شدنم دود است
کفن به سرفه بپوشانم
که سر به سر بدنم دود است
و نخ به نخ دهنم دود است
غمت غلیظ ترین کام است
سرنگها همگان قرمز
و رنگها همگان قرمز
سماع مولویان قرمز
جهان کران به کران قرمز
که نقشی از رُژ گلگونت
هنوز بر لب این جام است
بگو ستارهی دردانه!
در انزوای رصدخانه
کدام کوزه شکست آن روز
که با گذشتن نهصد سال
هنوز حلقهی دستانش
به دور گردن خیام است؟
ببین چقدر اسیرم من!
چنان بکُش که پس از مُردن
هزار بار بمیرم من
دسیسه های تو! می بینی؟
ورید پاک امیرم من
که در تدارک حمّام است
چه حکمتی ست در این مردن؟
-در عاشقانه ترین مردن-
و مغز را به فضا بردن
و گریه را به خَلا بردن
چه حکمتیست که در آغاز
نگاه من به سرانجام است؟