نوشته اصلی توسط
AkbaR
داماهی - دیوانه
ترانه: احسان گودرزی
میترسُم از این کشور خوسیدهی خوشبخت
بیدار بشُم این طرف مرز نباشی
تو خوُ زمین باشُم و بارونی و گندم
بیدار شُم اما تو کشاورز نباشی
میترسُم از اینجا بری و خونه بُرُمبه
له شُم تو به معماری آوار بخندی
آواره بشُم مملکتُم دست تو باشه
هیهات اگر ارتش موهاتِ نبندی
دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید
میترسُم از اون لحظه که دیوونه نباشی
هی پست کنُم عمر عزیزُم در خونهات
یک عمر کسی در بزنه خونه نباشی
ایجاد شدی در بدنُم مثل یه بحران
بحران شدُم از بوسهی ایجاد شونده
پایان غمانگیز خودُم منتظرم هست
میترسُم از این لحظهی فرهاد شونده
افسار پریشونی من دست خودُم نیست
جن رفته در این شعر در این وزن عروضی
میترسُم از این حیف شدن، حیف اگر تو
حتا به منِ پاره شده چشم ندوزی
دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید
میترسُم از اون لحظه که دیوونه نباشی
هی پست کنُم عمر عزیزُم در خونهات
یک عمر کسی در بزنه خونه نباشی