اما پسر شدم که تو را آرزو کنم
هی جان به سر شدم که تو را آرزو کنم
پیوسته آرزو کنمت بلکه آرزو
از شرم ناتوانی خود جان به سر شود
شاید آرزو این باشه
اما پسر شدم که تو را آرزو کنم
هی جان به سر شدم که تو را آرزو کنم
پیوسته آرزو کنمت بلکه آرزو
از شرم ناتوانی خود جان به سر شود
شاید آرزو این باشه
من کی ام ؟ انبوه اشعاری پریشان از شعار
هم حسین
هم منزوی
بسیار تلخی ناگوار ....
همراه خاک اره
تف می کنم طعمِ
بیدار بودن را
.
با سرفه ام، در خواب
حس می کنم درد
نجّار بودن را
◾
از نردبان بودن
بسیار غمگینم
از آسمان بودن
بسیار غمگینم
.
تمرین کنم باید
دیوار بودن را
◾
چون فوجِ ماهی ها
در نفت می میرم
.
دریای آلوده
دارد به آرامی
کم می کند از من
بسیار بودن را
◾
وقتی نمی میرم
هم دردسر سازم
هم دست و پا گیرم
.
اما به هر تقدیر
باید تحمل کرد
سربار بودن را
◾
در ساختن، چیزی
جز باختن هم هست؟
.
در ساختن،
حتی
در باختن،
تنها
ابزار می فهمد
ابزار بودن را
◾
در سینه ام بم ها
با کوهی از غم ها
پیوسته لرزیدند
.
پس دفنِ خود کردم
همراه آدم ها
جان دار بودن را
◾
روزی اگر زاغی
روباه را بلعید
جای تاسف نیست
.
هیهات اگر روزی
صابون بیاموزد
مکّار بودن را
.
من کی ام ؟ انبوه اشعاری پریشان از شعار
هم حسین
هم منزوی
بسیار تلخی ناگوار ....
لطفاً به بند اول سبّابه ات بگو! یک ذرّه صبر و حوصله اش بیشتر شود
از بُخل ، زنگ خانه ی من سکته می کند
دستت اگر کمی متمایل به در شود
در می زنی که وارد تنهاییم شوی
اما بعید نیست زمانی که می روی
در از خودش جلای وطن گفته ، مثل من
در جست و جوی در زدنت در به در شود
گفتی بیا و سر بکش از استکان من
لاجرعه سرکشیدم و گس شد زبان من
گفتم بیا و دست بکش از دهان من
این زهرمار عرضه ندارد شکر شود
این بچه لاکپشت نگون بخت سال هاست
از تخم در می آید و سوی تو می دود
اما مقدّر است در آخرین قدم
یعنی در آستانه ی دریا دَمَر شود
نُه ماه غلت خوردم و اصرار داشتم
در آن رَحِم لباس شوم تا بپوشی ام
یا کاسه ای شراب شوم تا بنوشی ام
هر نطفه ای که دوست ندارد پسر شود!
هر نطفه ای که دوست ندارد وَرَم شود
گفتم وَرَم شوم–وَرَمی در درون تو-
تا هی بزرگ تر بشوم ، تا جنون تو
همراه قد کشیدن من بیشتر شود
اما پسر شدم که تو را آرزو کنم
هی جان به سر شدم که تو را آرزو کنم
پیوسته آرزو کنمت بلکه آرزو
از شرم ناتوانی خود جان به سر شود
دستت مبارک است که چک می زند به گوش
دستت مبارک است که می آورد به هوش
عیسای دست های مبارک! بزن مرا...
تا مُرده ای به زنده شدن مُفتَخَر شود!
من کی ام ؟ انبوه اشعاری پریشان از شعار
هم حسین
هم منزوی
بسیار تلخی ناگوار ....
لطفا به بند اول انگشت فاکت بگو..
این بچه لاکپشت نگون بخت سال هاست
از تخم در می آید و سوی تو می دود
اما مقدّر است در آخرین قدم
یعنی در آستانه ی دریا دَمَر شود
من کی ام ؟ انبوه اشعاری پریشان از شعار
هم حسین
هم منزوی
بسیار تلخی ناگوار ....
در حال حاضر 115 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 115 مهمان ها)