به دست ،
که ،
می سپارندم ...
به دست ،
که ،
می سپارندم ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
مگر ،
مگر ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در این شبِ ،
دیر انتظارِ عاشق کش ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
چه کردی با خودت چاووشخونِ...؟!
مثل آلبوم جدید محسن چاوشی و حسین صفا شبیه آن داستان مشهور هانس کریستین اندرسن شده. منتها اینبار کسی نیست که فریاد بزند: ابراهیم لخت است. البته حق هم دارند. بالاخره تعریف کورکورانه از چاوشی مزایایی دارد و انتقاد از او معایبی. پای حمایت و یا هجوم چاوشیستها در میان است. خب وقتی که بزرگان موسیقی و صاحبان تریبونهای قدرتمند (استاد سراج، سیدعباس سجادی، محمدعلی بهمنی، میترا لبافینژاد و...) هم تا کمی از گوشهی لباس را بالا زدند و نتوانستند تاب بیاورند از رسانههای کوچکتر انتظاری نمیرود. آنهم رسانههایی که در سرازیری فروش قرار گرفتهاند. اما اقل انتظاری که از آنها داشتم این بود که به جای رپرتاژ آگهی برای آلبوم چاوشی حداقل یک هفته بیشتر صبر و پس از انتشار آلبوم ترکهای آن را با دقت بیشتری بررسی میکردند.
قصهی آلبوم ابراهیم برای چاوشیبازها تا حد زیادی آشناست. حسین صفا در نود درصد آثارش به طرز واضحی شعور مخاطب را به بازی گرفته و به طور خالص بیمعنی میسراید. آن را مزین به کلمات ثقیل میکند و به خورد خلقالله میدهد. هواداران سادهدل هم بدون داشتن کوچکترین اعتماد به نفسی یا برای شعری که معنی ندارد تفسیر مینویسند! یا اعتراف میکنند که سطح شعر از درک و فهم آنها بالاتر است!!
کسی هم نیست که بهشان بگوید کمی اعتماد به نفس بد نیست. وقتی کسی میتواند خیلی راحت غالب آثار کلاسیک و مدرن و پستمدرن و نو و سپید و موج نو را درک کند، شاید عدم درک آثار صفا نه مشکل از گیرنده که از فرستنده باشد. صفا هم فکر میکند که واقعا پیچیده نوشته و این دیگر ته هنر است. آلبوم ابراهیم پر است از این سیکل معیوب و خراب.
بله! میشود به هر ضرب و زوری به بسیاری از ترانههای صفا معنی حقنه کرد. عقاب و اسب و شیر و شتر و گاو و پلنگ را استعاره/ مجاز/ کنایه از چیزی گرفت و با آن معانیای سر هم کرد و آخرش هم از کشفهای من در آوردی کیف کرد اما این معنیسازیها که هنر نیست. این خود گول زدن و دلخوش کردنهای واهی که هنر نیست.
یک لحظه کلاهمان را قاضی کنیم و تصور کنیم که #حمید_هیراد در اثرش با ریتم شاد و شیطنت آمیز میخواند: سپس چهکار چهکارم کن! و یا بهنام #بانی با ضربآهنگ بالا صدایش را بالا میبرد: هیهات اگر صابون بیاموزد مکار بودن را! و یا #محسن_ابراهیمزاده صدا نازک میکرد و میگفت: ای ماه مهر! زهر هلاهل! باز آ که زنگهای ثلاثه روزی هزاربار بمیرند!
آنوقت کل مملکت صاحب موسیقی نمیشد و اعتراض نمیکرد که مرد حسابی اینها چیست که میخوانید؟ نه خداوکیلی نمیگفتند؟ اینکه آهنگی خوانندهاش صدای خسته و ثقیلی داشته باشد و به زیور مدرنترین تنظیمها آراسته باشد دلیل نمیشود که ترانهاش هم بامعنی شود. (میدانم که قالب اشعار این آلبوم غزل بود!)
درد آنجاست که بیمعنیسرایی صفا، بیمعنیخوانی چاوشی و تصور بامعنی بودن هواداران برای دیروز و امروز نیست و ریشه در گذشتههای دور دارد.
قطعهی قطار: قطار رد شد و رفت، مسافرا موندن/ مسافرا که برن، قطار میمونه!
قطعهی خواب بعد از ظهر: همسفر شدن مثه دربهدر شدن خوبه!
قطعهی هرروز پاییزه: هم دیدنی بودی، هم خواستنی بودی، هم چیدنی بودی، هم باغچهمون گُل داشت! و... غصه آنجاست که چاوشی هم از هوادارنش به نفع صفا بهرهبرداری میکند و آنها مجبورند بابت امضای چاوشی هزینهی کتاب شعر صفا را هم پرداخت کنند. کتابی که در حالت عادی بهزور یک چاپش هم به فروش نرفته به نام چاوشی هزاران نسخهاش یکباره به فروش رفت!
پ. ن: یادش بخیر! آن اوایل، چاوشی طرفدارانش را مخاطب مینامید و معتقد بود که مخاطب شان و جایگاهی اجل از هواداری صرف و کورکورانه دارد. او این روزها حسابی تغییر کرده و گویا بیش از مخاطب، هوادار مجیزگو میخواهد. با تمام احترام اما من کماکان همان مخاطب سابقم.
"زائر زاری"
@TwitterChavoshi
افرين خوب بود
همه خر و نفهم و هيچي نميفهمن
فقط حسين صفاس كه ميفهمه و شعر ميگه
همه رو كس كرده داره به ريشمون ميخنده از اين كسشراش
در حال حاضر 109 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 109 مهمان ها)