آغاز موسیقی ؛ تغییرات زیروبمی ؛ حجم صوت ؛ گونه ساز ؛ و امتداد صداست.گوش انسان قادر به درک و پاسخ دهی به اصوات و پارازیت ها در محدوده ی مشخصی از زیرو بمی وشدت صدا هستند. گوش ما نمیتواند اصوات تقریبا بالای 25000 هرتز و پایین تر از 20 هرتز( تناوب بر ثانیه ) را بشنود . همچنین قابلیت تشخیص اصوات با شدت صوت آرام و ضعیف یا بلند و قوی را ندارد . تا آنجایی که به موسیقی مربوط میشود من سعی بر فرموله کردن یک تعریف دقیق از موسیقی را ندارم بلکه به این فرض و پنداشت بسنده میکنم که موسیقی بدون تغییری در زیر و بمی( فراوانی ) تمبر ( شکل فرکانسی ) یا شدت ( دامنه صوت ) موسیقی واقعی نیست .
صدا تنها زمانی تبدیل به موسیقی میشود که در این دسته خصیصه های صدا تغییرات مشخصی صورت گیرد . صدای آژیر خطر ؛ صدای ثابت یک بیپ ؛ یا حتی صدای یک نت اجرا شده توسط ارگان با حجم صوت و رنگ ثابت به هیچ عنوان کسی را تحت تاثیر موسیقایی خود قرار نمیدهد آنچه که صدا را به موسیقی تبدیل میکند همین تغییرات است .
بیانگری موسیقی بستگی به میزان و کیفیت تغییر زیرو بمی؛ رنگ و حجم صوت دارد و در واقع اگر ساز موسیقایی با تغییرات نت؛ داینامیک ( تغییرات حجم صوت ) یا رنگ همراه شود؛ موسیقی به وجود میاید. اگر چه من هم اکنون قصد بیشتر شرح دادن در باره این موضوع را ندارم مایلم این مطلب را بیان کنم که تمام حرکاتی که ما برای ایجاد تغییر در صدا به کار میگیریم تعیین کننده صدا دهی بست و گسترش و بیان محتویات قاطع است . طریقه ای که در آن پیانیست کلید پیانو را مینوازد یا ویولونیست از ارشه و انگشتان خود استفاده میکند و گونه ایی که خوانندگان و نوازندگان سازهای بادی را با تنفس خود کنترل میکنند مشخص کننده کیفیت صدای تولید شده هستند. موسیقی آنها در نتیجه حرکاتیست که آنها اتخاذ کرده اند به عبارت دیگر ظرافتهای موجود در صدای تولید شده توسط آنها ناشی از حرکات ساخته شده توسط آنهاست.
تغییرات صدا بازتاب حرکات و حرکات بازتاب احساسات
به دلایل بالاست که تکنیک نمیتواند از موسیقی مجزا باشد و همچنین تکنیک غلط منتج به موسیقی غلط میشود. شخص باید برای تولید صداهای گوناگون ؛ زیبا و بیانگر تمام صداهای نا متناهی انسانی؛ تکنیک صحیح و کاملا هماهنگ شده ای را به دست آورد. با اینحال صدایی که ما تولید میکنیم نباید لزوما زیبا باشد اگر این مسیر را انتخاب نکنیم. ما با تمام گستره احساسات انسانی و شور زیبا سروکار داریم که در این بین تجربیات تنها ادراکی نیستند که ما مایل به بیان آنها هستیم .
همانگونه که حرکات و اصوات وابسته به یکدیگر هستند؛ حرکات و احساسات هم بدین ترتیب با هم در ارتباطند. اصوات در نتیجه ی حرکات هستند؛ و حرکات باید درارتباط به احساسات باشند. اگرچه واکنش های احساسی به موسیقی ، فردی هستند؛ اما این واکنش ها باید بگونه ای باشند که با میزان و کیفیت احساسات آهنگساز منطبق باشند. پر واضح است ؛ حال و هوایی که شوپن برای نوشتن برخی از نوکتورن های لطیف و دلنواز خود از آن الهام گرفته است ؛ با حرکات تنش دار ؛ خشک ؛ ناگهانی ؛ یا عصبی قابل بیرون کشیدن و بیان نیستند و یا در حالتی دیگر ؛ شخص نباید اتود های با حرارت؛ طوفانی و به وجد آورنده اسکریابین را با حرکات رویایی ؛ دقیق و لطیف اجرا کند. جلوی این احساسات گرفته شود یا نشود ؛ میزان و شدت احساسات و درک پیانیست از طریق حرکات ارگانیزم فیزیکیش بیان شده؛ همین حرکات از طریق پیانو انتقال یافته و درشنونده واکنش یکسان ایجاد میکند.
آهنگساز؛ نوازنده ؛ شنونده
این سلسله وقایع را میتوان اینطوربیان کرد : حرکت از احساسات به طرف حرکات ( تکنیک ) و از حرکات به طرف اصوات ( موسیقی) ؛ همینطور چرخه کامل آفرینش در موسیقی نسبتا ساده است: احساساتی که آهنگساز را برای خلق موسیقی اش بر انگیخته است از طریق موسیقی اش بیان میشود سپس پس ازمکتوب شدن آن قابل رویت میشود ( نت موسیقی) . در حقیقت نقش اجرا کننده بازآفرینیه موسیقی و( و احساسات الهام بخش آهنگساز) با همان حال و هوای مشابه آهنگساز در شنونده است.
مهمترین حلقه در این زنجیره تکنیک است یعنی همان حرکاتی که توسط اجرا کننده برای باز آفرینی موسیقی استفاده میشود. تحت شرایط ایده آل ؛ احساسات شنونده وقتی با شنیدن اجرای نوازنده وخواننده ای برانگیخته میشود که احساسات و حال و هوای اجرا کننده ؛ بازتاب احساسات آهنگساز باشد. صلاحیت نوازنده منوط است به این مطلب که آیا تفسیر او از نوشته ها مطابق با اشارات آهنگساز است و همچنین آیا تکنیک او ( حرکات ) مطابق با مضمون احساسیه این اشارات است یا خیر. این توضیحات ممکن است برای بعضی افراد تکراری به نظر آیند؛ برای بعضی دیگر ممکن است شبیه یک بیش ساده سازی شیوه نسبتا پیچیده و حساس باشد. مطلبی که من سعی بر توضیح دادن آن دارم توالی نقش آهنگساز ؛ نوازنده و شنونده در آفرینش ؛ باز آفرینی و وانکش به موسیقی است . من این کار را برای جلب توجه شما به یک نکته مهم و اساسی انجام میدهم: تصویر مکتوب از موسیقی( نت موسیقی) نمایانگر واضح از نوع حرکاتی(تکنیک) که قرار است در فرایند اجرای موسیقی به کار گرفته شود. نت موسیقی یک رابطه کاملا واضح را بین احساسات و حرکات بنا میکند. نوازندگی در تصویر موسیقی ( نت موسیقی) الگوهای حرکات مشابه ای را پیدا خواهد کرد که خود راه حل تکنیکی برای هرپاساژ خاصی است.
تعدادی محدود از الگوهای حرکت بنیادین
فرد باید به راحتی بتواند حرکت های بی شمار بدن انسان را به تعدادی اندک از الگوهای واضح و بنیادین تقلیل داده و سازمان دهی کند که این الگوها خود ؛ ماهیت تکنیک را شکل میدهد ؛ همچنین فرد نوازنده باید بتواند براحتی این الگوهای بنیادین بدن انسان را با الگوهای دیداری در موسیقی شناسایی و همسان سازد. این مطلب به راحتی قابل اجراست زیرا آناتومی بدن انسان اساسا در تمام دنیا از گذشته تااکنون مشابه بوده است خصوصا از زمان اختراع پیانو. با در نظر داشتن این یکسانی؛ بنا نهادن الگوهای حرکت انسان که اساس نوازندگی پیانو هستند را برای ما امکان پذیر میکند در عین حال در این همسانی یک تنوع نا محدود و لذت بخش وجود دارد: اندازه ؛ وزن ؛ و تناسب بین اجزا بدن هر فردی با دیگری متفاوت است. این تنوع در انواع بدن های متفاوت باعث ایجاد حرکتهای بی نهایت گوناگون در این الگوهای حرکت بنیادین میشود .بنابراین هر فرد میتواند صدای ( پالت صوتی شخصی ازلمس ورنگ) مخصوص به خود را در هنگام نوازندگی پیانو تولید کنند.
تمرین کردن: بنا نهادن عادت از طریق تکرار آگاهانه
تشریح و دسته بندی این الگوهای حرکت پایه ای در بخش مربوطه آورده شده اند. به منظور پیشرفت و تقویت یک تکنیک خوب ؛ هنرجو و نوازنده در آموزش پیانو باید این مطلب را آموخته و برآن مسلط شود که الگوهای حرکت باید در حرکات فیزیکی اش به شکل غریضی نمایان شوند. پس از آنکه نوازنده الگوی حرکت مناسب را برای قطعه موسیقی اش مشخص کرد ؛ سپس آن را باید پیاده سازی کند. تمرین تکنیک چیزی نیست به غیر از پروسه به اصطلاح " در بدن انداختن " الگوهای حرکت از طریق تکرار. چنانچه این حرکات به درستی و آگاهانه اجرا شوند اندک تمرین کفایت میکند. شیوه تمرین در مقالات بعد کاملا بحث میشود اما تا اینجا من اشاره میکنم که هنگامیکه عادت حرکت ما به محکمی و درست کسب شود دیگر احتیاجی به تمرین تکنیک نخواهد بود. آنچه که ما بدان احتیاج داریم پیاده سازی این الگوهای حرکت در مجموعه قطعاتمان است سپس تکنیک ما پس از رشد تبدیل به یک ابزار مطیع میشود که ما را در جستجوی تفسیر موزیکال یاری میکند.
هماهنگی
میتوانیم فرض کنیم که اکثر مردم که موسیقی مطالعه میکنند یا موسیقیدان هایی که تمرین ساز میکنند ؛ هر کدام با یک میزان مشخصی از هماهنگی بدن به دنیا آمده اند. هماهنگی غریضی بدن انسان ما را در زنده ماندن ؛ فعالیت های روزمره زندگی ؛ جابجایی ؛ و پاسخ دهی به چالش ها یاری میکند. چنانچه هماهنگی ما به درستی پرورش یابد میتواند ما را به اوج دستاوردها برساند. شکستن رکورد های جهانی در شنا کردن ؛ دویدن ؛ یا پرش با نیزه و رشد استثنایی تکنیک درخشان و بیانگربه عنوان یک پیانیست یا ویلونیست گویای بالاترین حد هماهنگی میباشد. گذشته از پرورش مهارت های هماهنگی؛ ورزشکاران باید قدرت ماهیچه ای و استقامتشان را بالا ببرند در حالیکه موسیقی دانها تنها احتیاج به تقویت هماهنگی دارند.ما ماهیچه های قوی نمیسازیم بلکه یاد میگریم که ماهیچه های از پیش قوی را فعال کرده تا در یک همکاری به ماهیچه های ضعیف تر کمک کنند. در واقع به خدمت گرفتن ماهیچه های قوی با هدف کمک به ماهیچه های ضعیف تر اساس هماهنگیست و این نوع مهارت چیزیست که ما باید در هنربه کار گیریم. هر چند برای بعضی ها ممکن است وسوسه انگیز باشد ولی موسیقی و تمرین کردن احتیاجی به این ندارد که فعالیت ورزشی خطاب شوند.منبع:آموزش پیانو پیانت