من ، تو را ، فروختمت
به تمام خاطرات خوب !
من ، تو را بی نیاز شدم ،
به رسم تمام نبودن هایت !
من ، تو را ،
بی تو زندگی می کنم ،
این روزها ...!
من ، تو را ، فروختمت
به تمام خاطرات خوب !
من ، تو را بی نیاز شدم ،
به رسم تمام نبودن هایت !
من ، تو را ،
بی تو زندگی می کنم ،
این روزها ...!
بعدِ تو
دنبال نشونی های تو افتادم تو آدمای ديگه
كه يكيش اسمت بود.
هنوز كه هنوزه
كافيه بفهمم يكی هم اسم توئه..
يهو بايد حواسم به خودم باشه
اولش بايد سعی كنم،
زياد مكث نكنم وقتی اسمش رو ميگه
و دوم اينكه
جوری صداش نكنم
كه تو رو صدا ميكردمت...
مثل اون عکسی که قایمکی نگهش داشتم و هنوز گاهی نگاهش میکنم،مثل آهنگی که هیچوقت پاکش نمیکنم اما ردش میکنم،مثل اون پیرهن مردونهی کهنهای که دیگه نمیپوشم ولی دورش نمیندازم..حقیقتاً هنوزم دلم پیشته !
كليد را
در جمجمهام بچرخان وُ
داخل شو!
به آغوشِ اعصابم بيا
در تاريكىِ سرم بنشين.
اتاق را بگرد!
و هرچه را كه
سال هاست پنهان كردهام،
از دهانم بيرون بريز
نمی دانم
لای کدام کتاب گذاشتمت
تا مـادرم پیدایـت نکند!
یا مبادا مامـوران بو ببرند
که از تـو مینویسم !
آخر تو بزرگتـرین انـقـلابِ من بودی
حیف که پیـدا نمیشوی ...
وَ درد
به استخوانِمان رسیده
اما هنوز...
خودمان را نباخته ایم
و روزگار را زندگی میکنیم
و هنوز
آنقدر میخندیم که سرمان از این همه ناخوشی هایی که مجبور به پذیرفتنش کردیم,
درد میگیرد.
عشق مانند بیمارشدن است، نمیدانی چطور اتفاق میافتد، عطسه میکنی...
یکهو میلرزی...
و دیگر دیر شده است...
تو سرما خوردهای.
نه اینکه مرا نخواهد
به اندازه ی کافی نمیخواست !
آنقدر که دیگر
خجالت میکشیدم "تو" خطابش کنم
با کسی باشید
که راحت باشید
که باخیال راحت
خودتان باشید !
زیر و رو کرده ام،
تمام عاشقانه ها را..
"علوی"با چشمهایش...
"شاملو"با آیدایش..
هیچکدام نتوانسته اند تو را وصف کنند!
جز من با "بی خوابی هایم"....
اینو فهمیدم که برای دنیا فرقی نمیکنه خواستههامون ازش کوچیک باشند یا بزرگ.
دنیا با اصل دادن هر چیزی به آدمی مشکل داره.
موضوع اونجاست که نباید از دنیا چیزی بخوای
بلکه باید ازش بگیری.
چیزهای کوچیک و بزرگی که آرزوت هستن ؛ گرفتنیان ، نه بخشیدنی.
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)