می دانم
آخر یک روز
خسته می شود از نیامدنش
شوخی که نیست
مگر آدم چقدر می تواند نیاید
می دانم
آخر یک روز
خسته می شود از نیامدنش
شوخی که نیست
مگر آدم چقدر می تواند نیاید
تُ از کجا شروع شدی در قلب من...
که هیچ وقت تمام نمی شویی....!
هرگز به خاطر از دست دادن
چیزی در زندگی غمگین نباش
چرا که وقتی برگی از درخت می افتد
برگی جدید آماده جایگزین شدن خواهد بود
گیجم مثلِ اسفند
که معشوقه ی زمستان است؛
اما همه میخواهند
دستش را
در دست بهار بگذارند...
فرشته رضایی
میخواستم به سربازها بگویم
نامه های معشوقه هایشان را اگر بلند بلند بخوانند...
جنگ تمام میشود!!!
روزهای با تو بودن گذشت و رفت
هر چه بینمان بود تمام شد و رفت
عشقت را به خاک سپردم و قلبت را فراموش
اما
هنوز آتش غم رفتنت در دلم نشده خاموش!
تمامِ تو سهمِ منه | به کم قانعم نکن
تو با قلب ویرانه ی من چه کردی ؟
ببین عشق دیوانه ی من چه کردی؟!
در ابریشم عادت آسوده بودم
تو با حال پروانه ی من چه کردی ؟!
ننوشیده از جام چشم تو مستم
خمار است میخانه ی من چه کردی؟!
مگر لایق تکیه دادن نبودم ؟
تو با حسرت شانه ی من چه کردی؟
مرا خسته کردی و خود خسته رفتی
سفر کرده با خانه ی من چه کردی ؟!
جهان من از گریه ات خیس باران
تو با سقف کاشانه ی من چه کردی؟!
گر چه مستيم و خرابيم چو شب هاي دگر
باز کن ساقي مجلس سر ميناي دگر
امشبي را که در آنيم غنيمت شمريم
شايد اي جان نرسيديم به فرداي دگر
مست مستم مشکن قدر خود اي پنجه غم
من به ميخانه ام امشب تو برو جاي دگر
چه به ميخانه چه محراب حرامم باشد
گر بجز عشق توام هست تمناي دگر
سعی کن آنقدر کامل باشی
که بزرگترین تنبیه تو
برای دیگران
گرفتن خودت از آنها باشد!
تمامِ تو سهمِ منه | به کم قانعم نکن
میخوام برم یجای دور
از تاریکی به سوی نور
میخوام فراموشت کنم
حتی اگه نشد به زور
تمامِ تو سهمِ منه | به کم قانعم نکن
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)