صفحه 66 از 78 نخستنخست ... 1656646566676876 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 651 به 660 از 776

موضوع: شعر و متن زیبا ... عاشقانه ها ...

  1. #651
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,999
    امان از دست دوست داشتن های
    يواشكی!!
    خودت را با هر چيزی مشغول
    ميكنی يادت برود
    و در آخر متوجه میشوی
    اين دوست داشتن است كه تورا
    مشغول كرده ...
    امان از دوست داشتن هایی
    كه مال تو نيست!!
    وقتی پشت هر پيام
    دلت ضعف می رود برايش
    و مجبوری بجای
    "دوستت دارم"
    بگویی حالت چطور است؟!


  2. 4 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  3. #652
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,999
    پاک کنید
    گذشتهء تمام شده را.
    اگر عکسی دارید که شمارا به عمق گذشته بر میگرداند..اگر نوشته ای از رفته ها دارید..اگر گلی خشک شده در گلدان گوشه اتاق شمارا ساعتها به رویاهای دور تمام شده میکشاند..

    پاک کنید!!!!

    گذشته ای که تورا متوقف میکند مانع از جریان انرژیهای جدید است.
    پاک کنید انرژیهای صرف شده و تمام شده را..
    راه را برای انرژیهای تازه باز کنید.
    برای رویاهای تازه
    آدمهای تازه
    راه را برای زندگی تازه تر باز کنید.


  4. 4 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  5. #653
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,999
    باور کن هیچ کس جز تو مرا نمی فهمد
    فقط تو می توانی حال خوب را برای من معنا کنی
    تنها شانه های تو می تواند گره از زبانِ دلم باز کند
    می دانی سنگین ترین تاوان رفتنت، ماندنم به پایت بود
    خاطراتی ساخته ای بکر و دست نیافتتی
    اصلا تو شده ای معیارِ سنجشِ من، برای انتخابِ آدم های اطرافم
    همه را با تو قیاس می کنم که اینگونه تنها مانده ام
    و این منِ تنها، یک دنیا درد و دل روی دلم تلمبار کرده ام برای روزِ دوباره دیدنت
    برای روزی که گوش هایت را مرهمی کنم بر زخم های دلم
    برای روزی که دوباره بر بلندای آن کوه، کنار آتش در آغوش هم آرام گیریم
    سکوت شب را با زمزمه آهنگ مورد علاقه مان بشکنیم و شلوغی این شهر بزرگ را به تماشا بنشینیم


  6. 4 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  7. #654
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,999
    یه روزایی هست که آدم خل میشه،
    بهانه گیر میشه.
    این وقتا فقط یه نفر رو میخواد
    که باشه و بهانه هاشو بفهمه
    و حالشو خوب کنه.
    میدونی؟
    این روزا و بهانه ها سریع میگذرن و تموم میشن.
    اما حس و حالی که اون یه نفر تو اون روز به آدم داده هیچوقت فراموش نمیشه.
    هیچوقت...


  8. 4 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  9. #655
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,999
    دختران را دست کم نگیرید
    یک دختر می تواند تنها دلیلِ التماس های کودکانه‌ی مردی باشد که آوازه غرورش زبانزد خاص و عام شده
    چشمانِ معصومِ یک دختر می تواند همان کیمیایی باشد که پسری بی احساس را به شاعری عاشق و شوریده دل مبدل می سازد
    خاص ترین مخاطبِ گریه های پسری افسرده همان دختری است که حسرتِ نبودش زندگی را از او گرفته
    شاید میوه ممنوعه‌ی زاهدی پارسا و گوشه گیر بوسه ای باشد بر گونه دختری با موهایی به رنگ گندم
    ترس از دست دادن دست های ظریفِ دختری زیبا می تواند از پسری بزدل و ترسو، شیری وحشی و درنده بسازد
    یک دختر می تواند اولین کاشفِ خنده های مردی باشد که هیچکس تاکنون قادر به گره گشایی از اخم های پیشانیش نبوده
    اصلا اگر نظر مرا بخواهید می گویم برای بازجویی از خلافکاران به زور و شکنجه و تهدید نیازی نیست کافی است دختری رو به رویش بنشیند، درد هایش را بشنود و هر از گاهی اشک از گونه هایش پاک کند
    هُرمِ دستانِ دختر، فولاد را ذوب می کند
    لطافتِ حرف هایش، سنگ را نرم می کند
    و نگاه نافذش کوه را به زانو در می آورد
    دختران را دست کم نگیرید


  10. 4 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  11. #656
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,999
    یک بار است زندگانی یک بار
    همان یک بار که نسیم صبح را به سینه فرو می دهیم، همان یک بار که عطش خود را با قدحی آب خنک فرو می نشانیم، همان یک بار که سوار بر اسب در دشت تاخت می کنیم
    یک بار یک بار و نه بیشتر.
    بعد از آن دیگر تمام عمر را ما دنبال همان چیزها می دویم بعد از آن دیگر تمام مدت را به دنبال همان طعم اولینِ زندگانی هستیم. در پی لذت اول. سیب را به دندان می کشیم تا طعم بار اول را در آن بیابیم،آب را سر می کشیم تا لذت رفع عطش بار اول را پیدا کنیم. در آب غوطه می زنیم تا به شوق بار اول برسیم و نسیم را می بلعیم تا نشانی از آن اولین نسیم بیابیم. زندگانی یک بار است
    در هر فصل...
    تو چه می پنداری ستار تو درباره ی زندگانی چه فکر می کنی؟
    شیرینی زندگانی بیش از یک بار به کام آدم نمی نشیند، اما تلخی هایش هر بار تازه اند،
    هر بار تازه تر.


  12. 4 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  13. #657
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,999
    بابام هر وقت که وارد اتاقم میشد میدید که لامپ اتاق یا پنکه روشنه ومن بیرون اتاق بودم بمن میگفت چرا خاموشش نمیکنی وانرژی رو هدر میدی؟

    وقتی وارد حمام میشد ومیدید آب چکه میکنه با صدای بلند فریاد میزد چرا قبل رفتن آب رو خوب نبستی وهدر میدی

    همیشه ازم انتقاد میکرد ...بزرگ وکوچک در امان نبودند ومورد شماتت قرار میگرفتن....

    تا روزی که منتظرش بودم فرا رسید وکاری پیدا کردم...

    امروز قرار است در یکی از شرکت های بزرگ برای کار مصاحبه بدم

    اگر قبول شدم این خونه کسل کننده رو برای همیشه ترک میکنم تا از بابام و توبیخاش برای همیشه راحت بشم.

    صبح زود ازخواب بیدار شدم حمام کردم بهترین لباسمو پوشیدم و زدم بیرون

    داشتم با دستم گرد خاک رو کتفم رو دور میکردم که پدرم لبخند زنان بطرفم اومد با وجود اینکه چشاش ضعیف بود و چین وچروک چهره اش هم گواهی پاییز رو میداد بهم چند تا اسکناس داد و گفت :مثبت اندیش باش و خودت رو باور داشته باش ،از هیچ سوالی تنت نلرزه!!

    نصیحتشو با اکراه قبول کردم ولبخندی زدم و تو دلم غرولند میکردم که در بهترین روزای زندگیم هم از نصیحت کردن دست بردار نیست...مثل اینکه این لحظات شیرینو میخواد زهرمار کنه

    از خونه بسرعت خارج شدم و بطرف شرکت رفتم...
    به دربانی شرکت رسیدم خیلی تعجب کردم
    هیچ دربان ونگهبان و تشریفاتی نداشت فقط یه سری تابلو راهنما

    به محض ورودم متوجه شدم دستگیره ازجاش در اومده ...اگه کسی بهش بخوره میشکنه.
    بیاد پند آخر بابام افتادم که همه چیزو مثبت ببین. فورا دستگیره رو سرجاش محکم بستم تا نیوفته!!

    همینطوری و تابلوهای راهنمای شرکت رو رد میکردم و از باغچه ی شرکت رد میشدم که دیدم راهروها پرشده از آب سر ریز حوضچه ها ..به ذهنم خطور کرد که باغچه ی ما پر شده است یاد سخت گیری بابم افتادم که آب رو هدر ندم ...شیلنگ آب را از حوضچه پر، به خالی گذاشتم وآب رو کم کردم تا سریع پر آب نشه.

    در مسیر تابلوهای راهنما وارد ساختمان اصلی شرکت شدم پله ها را بالا میرفتم متوجه شدم ...چراغک های آویزان در روشنایی روز بشدت روشن بودن از ترس داد وفریاد بابا که هنوز توی گوشم زمزمه میشد ، اونارو خاموش کردم!!

    به محض رسیدن به بخش مرکزی ساختمان متوجه شدم تعداد زیادی جلوتر از من برای این کار آمدن.
    اسممو در لیست ثبت نام نوشتم ومنتظر نوبت شدم...وقتی دور و برمو نیم نگاهی انداختم چهره ولباس وکلاسشنو دیدم ،احساس حقارت وخجالت کردم ومخصوصا اونایی که از مدرک دانشگاهای آمریکایی شونو تعریف میکردن
    دیدم که هرکسی که میره داخل کمتر از یک دقیقه تو اتاق مصاحبه نمیمونه و میاد بیرون

    با خودم میگفتم اینا با این دک وپوزشون و با اون مدرکاشون رد شدن من قبول میشم ؟!!!عمرا
    فهمیدم که بهتره محترمانه خودم از این مسابقه که بازنده اش من بودم سریعتر انصراف بدم تا عذرمو نخواستن...!!!
    بیاد نصحیت پدرم افتادم:مثبت اندیش باش و اعتماد بنفس داشته باش ...
    نشستم ومنتظر نوبتم شدم انگار که حرفای بابام انرژی و اعتماد به نفس بهم میداد واین برام غیر عادی بود
    در این فکر بودم که یهو اسممو صدا زدن که برم داخل.

    وارد اتاق مصاحبه (گزینش)شدم روی صندلی نشستم و روبروم سه نفر نشسته بودن که بهم نگاه کرده ولبخند میزدن ... یکیشون گفت کی میخواهی کارتو شروع کنی؟
    دچار دهشت واضطراب شدم، لحظه ای فکر کردم دارن مسخرم میکنن یا پشت سر این سوال چه سوالاتی دیگه ای خواهد بود؟؟؟
    بیاد نصیحت پدرم درحین خروج از منزل افتادم : نلرز و اعتماد بنفس داشته باش!
    پس با اطمینان کامل بهشون جواب دادم :ان شاءالله بعد از اینکه مصاحبه رو با موفقیت دادم میام سرکارم.
    یکی از سه نفر گفت تو در استخدامی پذیرفته شدی تمام!! باتعجب گفتم شما که ازم سوالی نپرسیدین؟! سومی گفت ما بخوبی میدونیم که با پرسش از داوطلبان نمیشه مهارتهاشونو فهمید، به همین خاطر گزینش ما عملی بود، تصمیم گرفتیم یه مجموعه از امتحانات عملی را برای داوطلبان مد نظر داشته باشیم که در صورت مثبت اندیشی داوطلب در طولانی مدت از منافع شرکت دفاع کرده باشد وتوتنها کسی بودی که از کنار این ایرادات رد نشدی وتلاش کردی از درب ورودی تا اینجا نقص ها رو اصلاح کنی ودوربین های مداربسته موفقیت تو را ثبت کردند
    در این لحظه همه چی از ذهنم پاک شد کار ، مصاحبه، شغل و ...هیچ چیز رو بجز صورت پدرم ندیدم!
    پدرم آن انسان بزرگی که ظاهرش سنگدلیست اما درونش پر از محبت و رحمت و دوستی و آرامش است.

    دلزده نشو از نصایح پدرانه آنها زیرا در ماوراء این پندها محبتی نهفته است که حتما روزی از روزگاران آن را خواهی فهمید وچه بسا آنها دیگر نباشند ...


  14. 4 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  15. #658
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,999
    اتاق سی.پی.آر بیمارستان جای جالبی ست آدم هایی که بیرون از آن تند و تند قدم میزنند ،گریه میکنند ،دعا میکنند حالشان بهتر از بیماری که برای زنده ماندن با دستگاه شوک دست و پنجه نرم میکند نیست.
    آدم های بیرون از اتاق از یک چیز میترسند ازنبودن
    از نزدن ضربان قلب عزیزترین شخص دنیایشان از جای خالیه یک آدم
    اتاق شوک جای بد و جالبیست
    تمام قول های عالم پشت دَرش داده میشود تمام خاطرات مرور میشود
    تمام خوبی هایش یادآوری میشود
    حالا چشمتان را ببندید بدترین آدم زندگیتان را درون این اتاق تصور کنید.
    فرض کنید تنها کسی هستید که او دارد
    به خوبی هایی که قبلا به شما کرده فکر کنید
    به جای خالیش
    نبود آدم ها را هیچ کینه ای پر نمیکند!
    لطفاً در زندگیتان یک اتاق سی پی آر یک اتاق شوک داشته باشید
    و خوبی های آدم های بدِ دنیایتان را احیا کنید
    بعضی روزها امروزمان به فردا نمیرسند...


  16. 4 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  17. #659
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,999
    کاش همه ی روزهایمان آفتابی
    همه ی خاطره هایمان شیرین
    و همه ی اتفاقاتِ زندگیِ مان
    خوب بود...
    کاش لب هایمان همیشه
    حتی بدونِ بهانه می خندید
    کاش این زندگی را
    نه ما سخت می گرفتیم
    نه جهان سخت می گرفت
    نه زمانه ، سخت ترش می کرد...


  18. 3 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  19. #660
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,999
    من اتفاق عجیبی وسط زندگی ات بودم
    و تو معمولی می مانی از فردا
    حرف های معمولی
    عشق های معمولی
    زنان معمولی معمولا
    اتفاق هاهر روز نمی افتند...


  20. 3 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


صفحه 66 از 78 نخستنخست ... 1656646566676876 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 3 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 3 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •