صفحه 75 از 78 نخستنخست ... 25657374757677 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 741 به 750 از 776

موضوع: شعر و متن زیبا ... عاشقانه ها ...

  1. #741
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,999
    خیلی به فلسفه رنگ ها فکر کرده ام. به فلسفه فصل ها هم. به اینکه چرا زرد رنگ جدایی ست اما پاییز عاشقانه است. به زمستان که سفید است، اما سیاهیِ شبهایش بیشتر در خاطرمان زنده است. به سبز، به سرخ، بنفش یا آبی.
    به عقیده من رنگ ها فقط اسم اند، فصل ها فقط نامند. چیزی که به آنها هویّت می دهد حالِ دلِ ماست. باور کنید آدم هایی را دیده ام که “ زرد” کنارِ سفره ی هفت سینشان نشسته اند. آدم هایی را دیده ام که “سبز” میانِ برف ها، درست چلّه زمستان، شانه به شانه محبوبشان قدم می زدند. اصلا برای من هر بار مشکی، رنگِ بهار است. سیاهی رنگِ تازه شدن است، رنگِ نو شدن. وقتی که تو هربار، شال از سرت می افتد.


  2. 3 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  3. #742
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,999
    داری میری پشت سرت یه چیزایی جا بذار که بشه پیدات کرد. یه چیزی که وقتی برف اومدم بشه دیدش. مثلا صدات چیز خوبیه. داری میری حرف بزن بذار واژه‌ها گیر کنن به شاخه‌ها یکجوری که من دستم برسه بگیرمشون.. زمونه عوض شده. ما قدیما زیاد حرف می زدیم واسه این و اون که دلمون خالی شه. راهمون هی کج میشد سمت کمد لباس‌ها. می‌چپیدیم اون تو و بین چارخونه‌ها منتظر می‌موندیم توی تاریکی یکی بیاد نازمونو بکشه بگه بیا شام بخور بابا!
    شعر بخون بذار قافیه ها یه جوری برف و سوراخ کنن که نشه با هیچ حرف دیگه ای پُرشون کرد. بخند جوری که بهمن بیاد. وقتی اومد من زیر ایوون نشسته یا پشت پنجره ایستاده یا رو پشت بوم خوابیده باز یادتو می کنم.


  4. 3 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  5. #743
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,999
    تو بهار همه‌ى فصل‌هاى من بودى
    تو بهارِ همه‌ى دفترچه‌هايى كه
    چيزى درشان ننوشتم.
    بگذار پاسخ دهم
    همچنان كه دوستانه مى‌گريم.
    هر چه بلور است به فصل پيش بسپاريم.
    بگذار تا با رنگ‌هاى تنت
    دوست بدارمت:
    عريان شو زير آبشارهاى خورشيد
    حتى انگشترت را
    در صداى آنها پرتاب كن
    كه مى‌خواهند به ما
    چيزى را جز اين كه هست
    بباورانند
    تو را با رنگ گل‌هاى بِه
    با رنگ‌هاى بلوط
    تو را دوست خواهم داشت.


  6. 3 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  7. #744
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,999
    از دريا گرفتمت
    زيباترين ماهيه دريا بودی
    آزاديی عمل داشتی
    و هر كجا اراده ميكردی ميرفتی
    با هر كدام از ماهی ها كه دلت ميخواست
    تا آن سرِ دنيا شنا ميكردی
    خودخواه بودم دستِ خودم نبود
    انداختمت داخلِ تُنگم
    صبح تا شب دست و پا
    زدنت را با لذت تماشا كردم
    برای من عاشقی را تعريف نكرده بودند
    گفتند محدودش كن محدودت كردم
    خواستم جبران كنم، ديدم آمدی روی آب
    گاهی چه زود دير ميشود...


  8. 3 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  9. #745
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,999
    در جستجوی یک فرد خاص نباشیم...
    وقتی در جستجوی فردی خاص هستیم بسیاری از آدم‌ها را نمی‌بینیم.
    حتی به سمت یک صحبت ساده با آنها هم حرکت نمی‌کنیم.
    در جستجو بودن
    یعنی به نوعی قضاوت کردنِ آدم‌ها،
    حتی قبل از فرصت سلام
    و احوال‌پرسی کردن
    جستجو کردن یعنی ما فقط به افرادی اجازه می‌دهیم به دنیایمان نزدیک شوند که شبیه به تصویر ذهنیمان هستند و همین تصویر ما را از کامل
    حس کردن زندگی دور می‌کند.
    در اتفاقات محیط‌ها و موقعیت‌های جدید قرار بگیرید و سعی کنید با آدم‌ها جهان مشترکی پیدا کنید اما در جستجوی یافتنِ فردی خاص نباشید.
    حضور داشتن در اتفاقات، بزرگ‌ترین راهنمای ما برای وصل شدن به آدم‌های جدید، جهان‌های جدید و موقعیت‌های جدید‌تر است.


  10. 3 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  11. #746
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,999
    در این ثانیه های آخر عمر زمستان
    که چند روز تا اتمامشان باقیست
    که تمام بار و بندیلش را می بندد
    و جای خودش را به فرزند مهربانش
    بهار می دهد
    اگر می توانی و از دستت بر می آید
    به اندازه ی یک لبخند پر از عشق
    یک شاخه گل یا یک پیام ساده را بهانه ای کن برای شاد کردن دلی
    حتی برای یک لحظه!
    با تمام حال خوبت
    بهانه ای شو برای لبخند کسی...
    یا اقلا لطفا لطفا
    لطفا دلیلی باش برای حال خوش یک نفر!
    یک دل ...


  12. 3 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  13. #747
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,999
    زمستان بود و ایام امتحانات مدرسه ، روز شنبه اولین امتحانمان بود و طبق معمول ، برنامه امتحانی با دین و زندگی شروع می شد. چند روز خوب درسم را خواندم و صبح شنبه با آمادگی کامل راهی مدرسه شدم.
    سوال اول این بود: خداوند در کدام آیه از قرآن به کسانی که صبر پیشه می کنند وعده آرامش و راحتی می دهد؟
    خودکار را روی کاغذ بردم شروع کردم به نوشتن:
    اِنَّ مَعَ العُسرِ چشمان تو...
    تمام هر آنچه خوانده بودم از خاطرم رفت یکی پس از دیگری سوالات را می خواندم جواب گوشه ذهنم بود اما نمی توانستم روی کاغذ بنویسم...
    دین و زندگی من تو بودی، چه باید می نوشتم؟ یا باید دروغ می نوشتم برای بیست یا از تو می نوشتم و مثل همیشه ترجیح من #طُ بودی.
    وقتی برگه را تحویل دادم می دانستم امتحان را خراب کردم اما ناراحت نبودم ، "یاد تو" حال دلم را خوب می کرد.
    امتحان بعدی ریاضی بود ساعت ها در کتاب های مختلف سرگردان بودم ، انواع سوالات را حل می کردم و زیر دستانم چک نویس پشت چک نویس از عدد و ارقام پر می شد.
    روز امتحان رسید صفحه اول را مثل آب خوردن جواب دادم به صفحه دوم رسیدم سوال از مبحث حد بود یک حد کسری که ایکس میل کرده بود به... میل کرده بود به چشمان تو. کل وجودم آتش گرفت آنقدر ایکس را خط خطی کردم که برگه ام سوراخ شد ، شروع کردم در برگه پاسخ نوشتم: ایکس غلط می کند به چشمانت نظر داشته باشد
    تمام فرمول های ریاضی از حافظه ام پاک شده بود ، در آن لحظه اصلا هیچ عدد و رقمی نمی شناختم ، تمام فکرم شده بود تو و چشمانت و ایکس لعنتی که چشمانت چشمانش را گرفته بود. هیچ سوالی را نمی توانستم جواب دهم برگه را تحویل دادم و رفتم. امتحان ریاضی را هم خراب کردم هم خراب شدم.
    امتحان بعدی ادبیات بود به هر قیمتی که بود باید این امتحان را بیست می شدم... تمام عزمم را جزم کرده بودم، کله سحر بیدار می شدم سعدی حفظ کنم و تا نیمه شب درگیر اعلام و لغات آخر کتاب بودم.
    صبح امتحان با چشمانی تشنه خواب راهی مدرسه شدم سوال اول:
    "چشم هایش" اثر کیست؟
    لعنتی ترین سوال ممکن...
    چه باید می نوشتم؟ می دانستم داوینچی چشمانت را نقاشی کرده، گوته آن را سروده و بتهوون موسیقی آن را نواخته اما نمی خواستم اسم هیچ غریبه ای کنار چشمان نازت بیاید... درمانده شده بودم از نوشتن پاسخ، بغض غریبی گلویم را فشار می داد ، سرم را روی برگه گذاشتم و آرام آرام برای چشم هایت گریه کردم ، نفهمیدم زمان چگونه گذشت یک دفعه مراقب گفت فقط ده دقیقه زمان دارم.
    سریع رفتم آخر برگه، حفظ شعر بود:
    مصرع دوم ابیات زیر را بنویسید.
    ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد...
    چشم من در طلبت اشک فشان خواهد شد
    می دانستم غلط است اما این غلط مثل خیلی غلط های دیگر حالم را بهتر می کرد. برگه را تحویل دادم و با چشمانی پف کرده سالن امتحانات را ترک کردم.
    تمام امتحاناتم یکی پس دیگری برگزار می شد و من برای تمامشان ساعت ها وقت می گذاشتم ، مطالعه می کردم اما حافظه ام پر شده بود از چشمانت.
    چند روز بعد کارنامه ها آماده شد نتایج همان بود که حدس زده بودم ؛ پاییز از چشمانت افتادم و دی را به خاطر چشمانت... پایین کارنامه نوشته شده بود مشروط! به خانه که رسیدم شروع کردم به گریه کردن اما این دفعه نه به خاطر چشمانت بلکه به خاطر خودم، به خاطر تنهایی هایم، به خاطر بی کسی هایم... می دانی وقتی یک مرد به خاطر خودش گریه کند یعنی چه؟
    جان دل! قبول کن بعد از پاییزِ نبودنت جانی برای زنده ماندن نیست چه رسد به درس خواندن...


  14. 3 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  15. #748
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,999
    لطفی کنید بروید و ما را با دلتنگی هایمان تنها بگذارید
    بروید و چشمانتان را هدیه کنید به همانی که بیشتر از ما سَر از سِر آن دو گوی اسرار آمیز در می آورد
    نگران ما هم نباشید، ما هنوز در علت تنهایی خویش مانده ایم
    خنده های زندگی بخشتان را مدام پاداش حرف های دلبرانه اش کنید، نگذارید چشمه عشقش خشک شود
    نگران ما هم نباشید، ما عمری است به هم صحبتی با دیوار عادت کرده ایم
    در باران های دل انگیز اسفند با او هم دست شوید و تمام شهر را در انتظار بهار قدم بزنید
    نگران ما هم نباشید، ما اسفندمان دود می شود به پای چشمانتان
    در این شب های طولانی آرامش را در آغوشش جست و جو کنید،
    نگران ما هم نباشید، آغوش ما فقط گنجایش یک جفت زانوی غم دارد
    با اشتیاق لطافتِ ابریشمیِ دستانتان را با صورت زبر و تشنه نوازشش شریک شوید
    نگران ما هم نباشید، صورتِ سرخ ما از کودکی با سیلی های محکمِ روزگار خو گرفته است
    بی واهمه آراستن گیسوانتان را به دستان هنرمندش بسپارید
    نگران ما هم نباشید، ما تنها هنرمان همان رویا هایی بود که برای روز های با شما بودن بافته بودیم
    بروید نوش جانتان، عشقتان پایدار و مهرتان ابدی
    نگران ما هم نباشید
    اما اگر روزی شنیدید چشمانمان کور شده به پای حسادتمان ننویسید
    این چشم ها بهانه بیجا می گیرند
    بی هوا هوای یک نفر را می کنند که دیگر نیست و در این میان اشک تنها مرهمی است که برایشان می ماند
    لطفا بروید و چهره خود را از این دیوانه‌ی هذیان گو پنهان کنید
    این مجنون با رویت ماه مجنون تر می شود
    دوباره هوای لیلی به سرش میزند
    لطفا بروید و نگران ما هم نباشید، بگذارید تنها، دنیای تنهاییمان را بسازیم


  16. 3 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  17. #749
    فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    نوشته ها
    7,553
    تشکر
    822
    تشکر شده : 5,766
    Up




  18. کاربر مقابل از Hosein333 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  19. #750
    نیمه فعال
    تاریخ عضویت
    Jan 2017
    نوشته ها
    1,840
    تشکر
    6,978
    تشکر شده : 9,608
    بی تو بودن را معنا می کنم با تنهایی و آسمان گرفته

    آسمان پر باران چشم هایم

    بی تو بودن را معنا می کنم با شمع , با سوزش ناگریز شمعی بی پروانه

    بی تو بودن را چگونه میتوان تفسیر کرد

    وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است ؟

  20. 2 کاربر مقابل از Hosseiin عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


صفحه 75 از 78 نخستنخست ... 25657374757677 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •