صفحه 57 از 78 نخستنخست ... 747555657585967 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 561 به 570 از 776

موضوع: شعر و متن زیبا ... عاشقانه ها ...

  1. #561
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,998
    احساسِ درد همراه ما بزرگ می شود و هر ثانیه استانداردها و آستانه ی هشدارش تغییر کرده و به احساساتی که پشتِ سر گذاشته بی تفاوت می شود . دردهای دیروز ، مسخره ترین اتفاقات از نگاه امروز ماست و دردهای امروز هم قطعا برای فردا و فرداهایمان پیش پا افتاده و دم دستی خواهند بود پس غصه خوردن برای احساسات و مشکلات مقطعی که با گذر زمان بی اهمیت می شوند منطقی نیست!
    از آدم های دیروز ، آن ها که لیاقت داشته اند ، هنوز هم هستند و آن ها که ارزش ماندن نداشته یا به ما مربوط نبوده اند بی آن که بخواهیم یا حواسمان باشد فراموششان کرده ایم .
    هم دردها و هم آدم ها ، راحت تر از چیزی که فکرش را می کنیم فراموش می شوند باید به "زمان" سپرد
    زمان تکلیفِ اهمیت و ارزشِ اتفاقات و آدم ها را روشن می کند .


  2. 4 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  3. #562
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,998
    پدربزرگ همیشه می‌گفت: «اگه می‌خوای غصه نخوری، به عقب برنگرد. چیزی که توی گذشته جا گذاشتی، به درد فردات نمی‌خوره. می‌گفت هرکدوم از ماها، گذشته‌ی کسی هستیم که سال‌ها قبل فراموشمون کرده.»
    اگه پدربزرگ زنده بود، دلم می‌خواست بهش بگم که من هنوزم می‌رم به گذشته، هنوز با گذشته قدم می‌زنم، هنوز با گذشته می‌خندم، هنوز با گذشته گریه می‌کنم. به پدربزرگ می‌گفتم دلم می‌خواد به گذشته بگم که فراموشش نکردم.
    همیشه یه نفر هست که بتونه خودش رو انقدر بهت نزدیک کنه، که برای شکستنت به نشونه‌گیری احتیاج نداشته باشه.
    یه لحظه‌هایی بیشتر از اینکه از بقیه دلگیر باشی، برای خودت غمگینی. آدما بی رحمند، این رو از ابراز علاقه‌هاشون می‌شه فهمید.


  4. 4 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  5. #563
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,998
    مرا کم دوست داشته باش
    اما همیشه دوست داشته باش
    این وزن آواز من است
    عشقی که گرم و شدید است
    زود می سوزد و خاموش می شود
    من سرمای تو را نمی خواهم
    و نه ضعف یا گستاخی ات را
    عشقی که دیر بپاید شتابی ندارد
    گویی که برای همه ی عمر وقت دارد
    مرا کم دوست داشته باش
    اما همیشه دوست داشته باش
    این وزن آواز من است
    اگر مرا بسیار دوست بداری
    شاید حس تو صادقانه نباشد
    کمتر دوستم بدار
    تا عشقت ناگهان به پایان نرسد
    من به کم هم قانعم
    و اگر عشق تو اندک اما صادقانه باشد من راضی ام
    دوستی پایدارتر از هرچیزی بالاتر است
    مرا کم دوست داشته باش
    اما همیشه دوست داشته باش!


  6. 4 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  7. #564
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,998
    گفت تو مقصري
    هروقت خواست بودي هر وقت نخواست بودي
    تو هميشه بودي
    يه وقتا بايد بري تا قدر بودنتو بدونه

    نگاش كردم لبخند زدم
    آروم گفتم :
    وقتي بدوني دنبالت نمياد
    نميري!چون نميخواي باورت عوض شه
    نميخواي از دستش بدي!
    بهش گفتم وقتي بدوني كه اگر بري همه چيز تموم ميشه هيچوقت نميري
    چون از تموم شدن ميترسي!
    در اصل از نبودنش ميترسي!


  8. 4 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  9. #565
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,998
    میخواهم
    اولین کسی باشم که داری ...
    میخواهم
    آخرین کسی باشم که داری ...
    اصلا میخواهم
    تنها کسی باشم که داری ...
    میخواهم
    از هر طرف که میروی ، به من برسی ...
    هرچه میخواهی ، برای من باشد ...
    میخواهم
    چشمت جز من کسی را نبیند ...
    گوشت جز من کسی را نشنود ...
    میخواهم
    خودخواه ترین عاشق باشم
    وقتی که معشوق تو باشی ...
    میخواهم
    تنها کسی باشم که دوستت دارد ...
    تنها کسی باشم که دوستش داری ...


  10. 4 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  11. #566
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,998
    خاطراتم را که مرور‌ می کنم همیشه یک‌ نکته آزارم می دهد ...
    در زندگی ام همه چیز یا زود اتفاق افتاده یا دیر.
    از موقعیت های شغلی خوب گرفته تا امکانات و شرایطی که زود به دست آوردم و زود از دست دادم
    از خواسته ها و‌ آرزوهای کودکی گرفته تا پیدا کردن محبوب ترین کتونی کودکیم در اسباب کشی. کتونی که دیگر نصف پاهایم هم در آن جا نمی شد.
    آرزوهایی که دیر به دست آوردم و دیگر برای داشتنشان دیر شده بود، خیلی دیر...
    حالا که خوب فکر می‌کنم آدم های زندگی ما هم همین هستند
    گاهی زود به زندگیمان می آیند
    گاهی دیر...
    آنقدر زود می آیند که بلدشان نیستیم
    نمی دانیم باید چطور با آن ها باشیم
    تا به خودمان می آییم می ببنیم همه چیز تمام شده
    اما زود رسیدن برزخ است
    برزخی که دل امید دارد به جبران گذشته
    جهنم جای دیگری ست
    جایی که انسان ها دیر به زندگی ات می آیند
    آنقدر دیر که دیگر لحظه ای فرصت برای داشتنشان نیست
    آنقدر دیر که باید از کسی که نداری! دل بکنی
    آنقدر دیر که یادت بیاید هر که را که تا امروز به دست آوردی اشتباه بوده
    بهشت آن جایی ست که هر اتفاقی به وقتش در زندگیمان رخ دهد نه زودتر و نه دیرتر
    بهشت آن جایی ست که هر‌کسی به وقتش در زندگیمان بیاید نه زودتر و نه دیر تر...


  12. 4 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  13. #567
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,998
    یادت هست؟
    چند ماه پیش را میگویم
    انتظار پاییز را میکشیدیم
    برایش ذوق داشتیم
    اکنون پاییز نفس های آخرش را میکشد
    به همین زودی تمام شد
    خیلی فکرها برایش داشتیم نه؟
    خیلی خاطره ها خواستیم
    بسازیم که نشد...
    خب تمام عمر همین است
    فصل های مختلف زندگی میگذرد
    تمام میشود
    در آخر این تویی که خودت را تنها میابی
    تنهای تنها میان اتفاقاتی که نیفتاد!
    پس بخند
    با تمام نداشته هایت برقص
    در همین لحظه در همین حالا
    به حال خوبت وعده ی فلان فصل وُ فلان روز وُ فلان شخص را نده...


  14. 4 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  15. #568
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,998
    هرگز به دستش ساعت نمی‌بست
    روزی از او پرسیدم
    پس چگونه است سر ساعت به وعده می‌آیی؟
    گفت: ساعت را از خورشید می‌پرسم
    پرسیدم: روزهای بارانی چه‌طور؟
    گفت: روزهای بارانی همه ساعت‌ها ساعت عشق است!
    -راست می‌گفت
    یادم آمد که روزهای بارانی او همیشه خیس بود


  16. 4 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  17. #569
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,998
    منِ دور افتاده از جهان صدای نفس هات
    با تپش باران حرفهات
    آرام آرام نفس میشوم
    عمیق تر استشمام کن با دقت آن روزها
    به یاد مهم بودنم به یاد
    به من فکر کردنت
    به یاد ترس از دست دادنم
    به یاد نبودنم که نه بود،نه نبود
    هیچ رعدی برق از دریای چشمت نمیبُرد
    حالا نه آب نه آتش نبودنم رو
    یادت نمی آورد
    و تو در ذات هر ریشه زمزمه میکنی
    در صدم به صدم ثانیه هام
    و من حبس شده ترین
    سلول زندانی جهانم
    عنصر وجودم رو به نابودیست
    به خاطر عهد شب پره ها با مه تاب هم که شده
    بیا کامل شویم.


  18. 4 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  19. #570
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,998
    کم سن تر که بودم بعضی شب ها به پشت بام می رفتم به آسمان و به ماه و ستاره ها نگاه می کردم نفسی عمیق می کشیدم چشمانم را می بستم و دستانم را باز می کردم آنوقت لابلای افکار عجیب و غریبم از فرازمینی هایی که در ذهنم ساخته بودم می خواستم که بیایند و مرا با خودشان ببرند
    دنیای متفاوتی برای خودم داشتم دنیایی که شب هایش دوست داشتنی تر از روزهایش بود دنیایی که شخصیت های محبوب آن موجودات ندیده و نشناخته ای بودند که آنها را فقط در خیالات و خواب هایم دیده بودم دنیایی که با کهکشان و ستاره ها پیوند داشت همیشه منتظر بودم سفینه ای ساکت و بی صدا فرود بیاید موجودات عجیبی با دست ها و پاهای دو انگشتی و چشم هایی بدون مردمک پیاده شوند دستان مرا بگیرند و برای همیشه با خودشان ببرند به سیاره ای دیگر به سرزمینی دور و ناشناخته و من در این عبور با دیدن اجرام آسمانی و زمین که هر ثانیه درمقابل دیدگانم کوچک تر می شد جان بگیرم .
    من از همان اولش دیوانه ی اکتشاف در ابعاد و عوالم دیگر بودم شیفته ی سفر به زمان و کهکشان و جهان های موازی و هر آنچه که عوام ناممکنش می پندارند
    شاید جایی از مسیرم راه را اشتباه رفتم شاید همه چیز آنطور که می خواستم نشد و شاید تسلیم نمی شود ها شدم و جایی که باید نیستم!
    اما هنوز هم دیر نیست آدم ها در طول زندگی شان خیلی راه ها را می روند و خیلی چیزها را تجربه می کنند اما اینکه آدم راهی را برود که دوست دارد و چیزهایی را تجربه کند که آرزویش بوده معجزه است!
    من عادت ندارم آرزویی را در دلم زنده به گور کنم
    من عادت ندارم تسلیم شوم...


  20. 4 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


صفحه 57 از 78 نخستنخست ... 747555657585967 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •