صفحه 72 از 78 نخستنخست ... 22627071727374 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 711 به 720 از 776

موضوع: شعر و متن زیبا ... عاشقانه ها ...

  1. #711
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,999
    حال دلم خوب می شود
    با تلخی قهوه و شیرینی حرفهای توی رفیق! با هوایی سرد و مه گرفته که بوی سکوت می دهد و گاهی شعر...
    با فکرهای پیچیده که فیلسوف مآبانه درگیر می شوی و تهش بی جواب
    میمانی و باز هم فکر و فکر...
    حالِ دلم خوب تر می شود وقتی منتظر نیستم!
    وقتی پای هیچ انتظاری نیست و همه چیز به آرامیِ یک داستانِ کلاسیکِ پر توصیف و دلچسب می گذرد که چندان درگیرِ پایانِ ماجرا نیستی باور کرده ای لحظه ی اکنون خواستنی تر است!
    گاهی بیش از آنچه فکر کنی ساده حالِ دلم خوب می شود!


  2. 3 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  3. #712
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,999
    عاشق زنی مشو که می اندیشد، که می داند، که داناست که توان پرواز دارد زنی که خود را باور دارد
    عاشق زنی مشو که هنگامِ عشق ورزیدن، می‌خندد یا می‌گرید، که قادر است جسمش را به روح بدل کندو از آن بیشتر"عاشق شعر است"
    اینان خطرناک‌ترین‌ها هستند
    و یا که توان زیستن بدون موسیقی را ندارد عاشق زنی مشو که پُـر، مفرّح، هشیار نافرمان و جوابده است
    پیش نیاید که هرگز عاشق این چنین زنی شوی؛ چرا که وقتی عاشق زنی از این دست می‌شوی، چه با تو بماند یا نه، چه عاشق تو باشد یا نه از اینگونه زن بازگشت به عقب هرگز ممکن نیست...


  4. 3 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  5. #713
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,999
    یک روز چشم باز می کنی و می بینی عزیز ترین آدمِ زندگی ات ، دیگر نیست

    کسی که تا دیروز خیال می کردی همیشه برایِ داشتنش و برایِ دوست داشتنش فرصت هست
    کسی که فکرش را هم نمی کر
    رفتنی باشد
    به همین سادگی آدم ها می روند
    و جایِشان ، برایِ همیشه خالی می مانَد
    عزیزانت را همین ثانیه دوست
    داشته باش
    همین ثانیه قدرِشان را بدان
    و همین ثانیه ، در آغوشِشان بگیر
    منتظرِ هیچ فردا و روزِ مبادایی نباش
    چه آدم ها که با زخمِ سکوت و تنهایی رفتندچه دل ها که تا ابدیتِ تاریخ شکسته ماند و چه دوستت دارم ها که تا همیشه ، میان حنجره هایِ زمان گیر کرد
    " مبادا " یعنی امروز یعنی الان یعنی همین لحظه !!!


  6. 3 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  7. #714
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,999
    اسفند هر چه سرد هرچه سخت اما در پی اش بهاری هست
    درست مثل زندگی که روزهای سختش هرچه طاقت فرسا اما در گذر است
    آدم ها می آیند با خودشان شوق می آورند، امید و رشته های نازک دلبستگی
    رشته ها که طنابی ضخیم شد از ترس به دام افتادن میروند
    از آنها کوله باری می ماند
    پر خاطره و دلبستگانی که در
    خاطره ها جا می مانند
    فراموشی گره کوری ست که به دست زمان باز میشود
    اسفندِ رابطه ات در گذر است
    خاطره ها را دَرس کن
    و بهار را با حال دیگری آغاز کن


  8. 3 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  9. #715
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,999
    عطر های زیادی را امتحان کرده ام،
    اما هنوز آرامش بخش ترین عطر را در لا به لای گل های چادر نمازِ مادرم جست و جو می کنم
    شاید معصومیت کودکی ام را از دست داده باشم،
    اما هنوز مانند کودکی شیرخوار محتاجِ لبخند رضایتی از سوی او هستم
    ایمانِ مادر به موفقیت من انگیزه تمام تلاش های من است،
    و جمله خسته نباشیدی که از زبانش جاری می شود همان دم مسیحایی است که انبوه خستگی ها را از تنم می زداید
    تا زمانی که مادرم از من رضایت دارد قضاوت و حرف های دیگران برایم هیچ اهمیتی ندارد،
    من عادل ترین قاضی را در کنارم دارم که همواره حکم به صلاح من می دهد
    یک فنجان چای زعفرانی که مادرم می ریزد مانند اکسیری است که تمام درد هایم را تسکین می بخشد
    درست است که امروز بزرگ شده ام و استقلال دارم،
    اما مانند کبوتری که جَلد خانه صاحبش شده، در روز های دلتنگی پی آغوش او می گردم
    سرد و گرم روزگار را چشیده ام و هرچند دیر اما خوب درک کرده ام در افسانه زندگی من "رفیق بی کلک" کیست و "سلطان غم" نام مستعارِ کدام شخصیت در زندگی نامه من است
    اگر امروز می توانم گِلیم خود را از آب بیرون بکشم فقط به لطف پیامبری است که خداوند اختصاصی برای من مبعوث کرده
    همان پیامبری که دعا هایش معجزه می کند و اثباتِ نبوتش شب زنده داری های اوست، زمانی که در بستر بیماری رنج می کشم
    در کشاکش حوادث روزگار آنقدر آبدیده شده ام که دیگر از هیچ کس و هیچ چیز هراسی نداشته باشم
    تنها ترس من امروز ترس از بزرگ شدن است
    بزرگ شدنی که هر روزش به قیمت خودنماییِ تارِ موهای سپید، روی سر مادرم تمام می شود
    من از بزرگ شدن وحشت دارم و از این تار موهای سپید بیزارم
    اصلا می خواهم زمان را نگه دارم، گوشه ای بنشینم و به دور از تمام دغدغه های زندگی با مادرم چای بنوشم و آنقدر باهم حرف بزنیم و من قربان صدقه اش روم تا تمام لحظه هایی که کنارش نبودم را برایش جبران کنم
    می خواهم تا آخر عمر به خاطر بودنش سجده شکر به جا آورم
    می خواهم تمام روز های تقویم را به نام او نامگذاری کنم و هر روز را به او تبریک گویم...
    می خواهم بگویم: بودنم وابسته به نفس های توست
    همیشه برایم بمان مادرم
    روزت مبارک🌹


  10. 3 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  11. #716
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,999
    گاهی آدم میماند
    بین ماندن و رفتن کدام را
    انتخاب کند!
    بماند از بی توجهی بسوزد
    یا برود و از دلتنگی بمیرد؟
    اما ماندن و گم شدن در روزمرگی هم
    کم از مُردن نیست باید یکی باشد
    که در بین تمام دغدغه هایش
    الویت باشی نه گزینه ای برای رفع بی حوصله گی پس هر جا حس کردی
    ماندنت توهین به احساست است
    بی صدا حتی بدون بستن چمدانت برو
    بگذار بیایدو نبودنت را حس کند
    کسی که حضورت را ندید!
    بگذار تا ابد با جای خالی ات
    دست و پنجه نرم کند
    گاهی رفتن و نبخشیدن
    لطف است نه ظلم!


  12. 3 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  13. #717
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,999
    بگذارید آدم ها
    هرچقد دلشان میخواهند
    بچگی کنند
    آنقدر آن چشم هایتان را چپ نکنید
    و به زور به آن ها بفهمانید
    که بزرگ شده اید بگذارید
    توی خیابان بلند بلند بخندند
    وسط خیابان آبنبات چوپی دست بگیرند
    اصلا دلشان میخواهد
    یک کمد عروسک داشته باشند!
    شما مسئول یاد آوری بزرگ شدن این و آن نیستید آدم از یک جایی به بعد خودش میفهمد که بزرگ شده است
    آن جا که میخواهد
    تمام این کار هارا بکند
    اماوقتش را ندارد!


  14. 3 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  15. #718
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,999
    آدم وقتی حالش خوبه که حالش خوبه
    وقتی قهره یا حالش بده
    باید بغلش کنی
    اون موقع ها آدم دلش گرفته
    دلش بغل میخواد
    میشه یادت بمونه؟!
    " بغل " خیلی مهمه
    هر جا سرد باشه اونجا گرمه
    هر چی سخت بگذره اونجا نرمه
    انقدر مهمه که میشه
    توش دوباره به دنیا اومد بزرگ شد
    دنیارو آب ببره
    میشه اونجا با خیال راحت آدمو
    خواب ببره..
    بغلم کن!!
    یک جوری امن و امان که دیگه
    نخوام ازش بیرون بیام..


  16. 3 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  17. #719
    کاربر جدید
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    نوشته ها
    20
    تشکر
    0
    تشکر شده : 42
    نامه‌ی غلامحسین ساعدی به همسرش بدری لنکرانی ...

    «عیال نازنازی خودم حال من اصلاً خوب نیست، دیگر یک ذره حوصله برایم باقی نمانده، وضع مالی خراب، از یک طرف، بی‌خانمانی، از یک طرف، و اینکه دیگر نمی‌توانم خودم را جمع‌وجور کنم. ناامیدِ ناامید شده‌ام. اگر خودکشی نمی‌کنم فقط به خاطرِ تو است، والا یکباره دست می‌کشیدم از این زندگی و خودم را راحت می‌کردم. از همه چیز خسته‌ام، بزرگ‌ترین عشقِ من که نوشتن است برایم مضحک شده، نمی‌فهمم چه خاکی به سرم بکنم. تصمیم دارم به هرصورتی شده، فکری به حال خودم بکنم. خیلی خیلی سیاه شد‌‌ه‌او. تیره و بدبخت و تیره‌بخت شده ام. تمام هموطنان در اینجا کثافت کامل‌اند. کثافت محض‌اند. منِ بیچاره چه گناهی کرده بودم که باید به این روز بیفتم. من از همه چیز خسته‌ام. سه روز پیش به نیت خودکشی رفتم بیرون و خواستم کاری بکنم که راحت شوم و تنها و تنها فکر غصه‌های تو بود که مرا به خانه برگرداند. هیچ‌کس حوصله مرا ندارد، هیچ‌کس مرا دوست ندارد، چون حقایق را می‌گویم. دیگر چند ماه است که از کسی دیناری قرض نگرفته‌ام. شلوارم پاره‌پاره است. دگمه‌هایم ریخته. لب به غذا نمی‌زنم. می‌خواهم پای دیواری بمیرم. به من خیلی ظلم شده. به تمام اعتقاداتم قسم، اگر تو نبودی، الان هفت کفن پوسانده بودم. من خسته‌ام، بی‌خانمانم، دربه‌درم. تمام مدت جگرم آتش می‌گیرد. من حاضر نشده‌ام حتی یک کلمه فرانسه یاد بگیرم. من وطنم را می‌خواهم. من زنم را می‌خواهم. بدون زنم مطمئن باش تا چند ماه دیگر خواهم مرد. من اگر تو نباشی خواهم مرد، و شاید پیش از این که مرگ مرا انتخاب کند، من او را انتخاب کنم.»

    «به دادم برس، شوهر»

  18. 2 کاربر مقابل از shabro عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  19. #720
    کاربر جدید
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    نوشته ها
    20
    تشکر
    0
    تشکر شده : 42
    از اعماق ادواری خوش
    به تلخی خوشامد می‌گویند ما را عشق‌هایمان

    تو عاشق نیستی، می‌گویی، و به یاد نمی‌آری
    و اگر دلت پر باشد و سرشکی باریده باشی
    که به سان آن روز نخست نمی‌توانی بباری
    عاشق نیستی و به یاد نمی‌آری، حتی اگر که زاری کرده باشی

    ناگهان دو چشم آبی می‌بینی
    چه حکایت دور و درازی! که یک شب نوازششان کرده‌ای
    انگار که در اندرون خودت می‌شنوی
    ناخشنودی کهنه‌ای که می‌جنبد و بیدار می‌شود

    این خاطراتِ زمانِ سپری شده
    رقصِ مرگشان را سر خواهند گرفت
    و آنَک، سرشکِ تلخِ تو
    پِلکَت را تَر خواهد کرد، فرو خواهد فتاد

    چشمان معلق،خورشیدهای رنگ پریده
    نوری که قلب یخزده را می‌گدازد
    عشق‌هایی مرده که به جنبش می‌افتد
    غم‌هایی کهنه که شعله ور می‌شود…

    #کوستاس_کاریوتاکیس
    ترجمه: کامیار محسنین

  20. 2 کاربر مقابل از shabro عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


صفحه 72 از 78 نخستنخست ... 22627071727374 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 3 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 3 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •