خوش است ناله ی نای و نوای زیر و بمی ،
دمی خجسته و در صحبت خجسته دمی
چه رازها که نگفتم ، کجاست همنفسی ؟
چه راه ها که نرفتم ، کجاست همقدمی ؟
چرا به دفتر عشق ای ... لوح و قلم ،
به غیر حیرت و حسرت نمی زنی رقمی ...
خوش است ناله ی نای و نوای زیر و بمی ،
دمی خجسته و در صحبت خجسته دمی
چه رازها که نگفتم ، کجاست همنفسی ؟
چه راه ها که نرفتم ، کجاست همقدمی ؟
چرا به دفتر عشق ای ... لوح و قلم ،
به غیر حیرت و حسرت نمی زنی رقمی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
به عشق کوش که تا در دل تو ره نکند ،
نه ماجرای وجودی ، نه وحشتِ عدمی
شکار شد دل رَعدی به یک نگاه و حذر ،
ز شیرگیری چشمان آهوی حرمی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
آتش عشق است کاندر می فتاد ،
جوشش عشق است کاندر می فتاد
می حدیث راه پر خون می کند ،
قصه های عشق مجنون می کند
می حریف هر که از یاری برید ،
پرده هایش پرده های ما درید
هر که را جامه ز عشقی چاک شد ،
او ز حرص و جمله عیب کلی پاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما ،
ای طبیب جمله علت های ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد ،
کوه در رقص آمد و چالاک شد
چون نباشد عشق را پروای او ،
او چو مرغی ماند بی پر وایِ او
عشق زنده در روان و در بصر ،
هر دمی باشد ز غنچه تازه تر
محرم این هوش جز بی هوش نیست ،
مر زبان را مشتری جز گوش نیست ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن ،
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن ،
از دوستان جانی مشکل توان بریدن
خواهم شدم به بستان چون غنچه با دل تنگ ،
وان جا به نیک نامی پیراهنی دریدن
گه چون نسیم با گل راز نهفته گفتن ،
گه سر عشق بازی از بلبلان شنیدن
فرصت شمار فرصت کز این دو راه منزل ،
چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
از واجبات شنیداری هر ایرانی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
ای درس عشقت هر شبم تا روز تکرار آمده ،
وی روز من بی روی تو همچون شب تار آمده
ای مه غلام روی تو گشته زحل هندوی تو ،
وی خور ز عکس روی تو چون ذره در کار آمده
ای در سرم سودای تو جان و دلم شیدای تو ،
گردون به زیر پای تو چون خاک ره خوار آمده
جان بنده شد رای تو را روی دل آرای تو را ،
خاک کف پای تو را چشمم به دیدار آمده ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
گر یکی از عشق برآرد خروش ،
بر سر آتش نه غریبه ست جوش
پیرهنی گر بدرد ز اشتیاق ،
دامن عفوش به گنه بربپوش
بوی گل آورد نسیم بهار ،
بلبل بیدل ننشیند خموش
مطرب اگر پرده در این ره زند ،
بازنیایند حریفان به هوش
ساقی اگر باده از این خم دهد ،
خرقه صوفی ببرد می فروش
حیف بود مردن بی عاشقی ،
تا نَفَسی داری و نَفسی بکوش
سر که نه در راه عزیزان رود ،
بار گرانی ست کشیدن به دوش
سعدی اگر خاک شود همچنان ،
ناله زاریدنش آید به گوش
هر که دلی دارد از انفاس او ،
می شنود تا به قیامت خروش ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
پرده بردار ای حیات جان و جان افزای من ،
غمگسار و همنشین و مونس شب های من
ای شنیده وقت و بی وقت از وجودم ناله ها ،
ای فکنده آتشی در جمله ی اجزای من
در صدای کوه افتد بانگ من چون بشنوی ،
جفت گردد بانگ کُه با نعره و هیهای من
ناگهان در ناامیدی یا شبی یا بامداد ،
گویی ام اینک برآ بر طارم بالای من
امشب از شب های تنهایی ست ، رحمی کن ، بیا
تا بخوانم بر تو امشب دفتر سودای من ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
ای ز غم فراق تو جان مرا شکایتی ،
بر در تو نشسته ام منتظر عنایتی
گر چه بمیرم از غمت ، هم نکنی نظر به من ،
ور همه خون کنی دلم ، هم نکنم شکایتی
گر چه نثار تو کنم جان ، نرهم ز درد تو ،
نیست از آنکه تا ابد عشق تو را نهایتی
گرچه برانی از برم بازنگردم از درت ،
چون ز در عنایتت یافته ام هدایتی ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
12 به بعد ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
در حال حاضر 73 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 73 مهمان ها)