پست تسلیت موزن ..
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
پست تسلیت موزن ..
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
⌘ ℳᴇʜʀᴅᴀᴅ ⊞ ՏᴀH̶ ᴇß ⌘
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...] ⊞ [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...] ⊞ [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]⊞ [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
ریدم به قبرتون
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
ببخشید که اشتباه کردیم
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
دانشگاه شریف ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
نمیدانم بر مزار کدام کشته باید بگریم!
الآن سایه تلفن کرد. ذوق کردم .گفتم خوبید؟ به هقهق افتاد. زار زد. گفت: فلانی! طاقت من صبور هم دیگر تمام شده است. دلم دارد میترکد. دوست دارم داد بزنم. نمیدانم این فریاد را کجا باید بکشم. وقتی میگفت "داد" وقتی میگفت "فریاد" در صدایش بغض و درد و تظلّم و استیصال گره خورده بود. گفت: نمیدانم بر مزار کدام کشته باید بگریم. گریه امانش نداد... گفت: کاش میتوانستم آنجا باشم. باز گریه نمیدهد امان... گفت: انگار در قبرستانی بزرگ ایستادهام و نمیدانم بر مزار کدام کشته باید بگریم... مدام تکرار میکرد: نمیدانم... نمیدانم... گفت: فقط حرف این ۱۷۰ نفر نیست. از ایران چیزی نمیماند. از مردم چیزی نمیماند. فردوسی هزار سال پیش گفت: دریغ است ایران که ویران شود... چرا این را نمی فهمند. چرا نمیفهمند با دروغ نمیشود کشور را اداره کرد؟ چرا نمیفهمند که
به صدق کوش که خورشید زاید از نفست
که از دروغ سیهروی گشت صبح نخست
گفت: من به آخر راه رسیدهام. نگرانم شما جوانترها چه میخواهید بکنید؟ نگران آینده آناهید هستم. سرنوشت این بچهها چه خواهد شد.
پیرمرد تنها ویران بود. حیران بود. نگران بود. با اینهمه این را هم گفت: ذات انسان خیر است. ذات زندگی زیباست زیبایی است؛ جامیاست که عقل آفرین میزندش... باید خادم خیر و نیکی بود. باید نگهبان مهربانی بود.
سایهجان! کاش اینجا بودی... کاش بر ما میتابیدی... کاش به گوش ما میخواندی:
گر بدی گیرد جهان را سربهسر
از دلم امّید خوبی را مبر
کاش مثل همیشه به ما میگفتی و میگفتی و میگفتی که حق نداریم در سیاهترین شبها هم تسلیم سیاهی و تباهی بشویم...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 63 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 63 مهمان ها)