صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از 21 به 30 از 30

موضوع: دریا در من

  1. #21
    نیمه فعال
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    نوشته ها
    30
    تشکر
    8
    تشکر شده : 92
    بین ما هرچی بوده تموم شده
    آهنگ و تنظیم: اسفندیار منفردزاده


    گلی که دست تو چیده پیش رومه
    هنوزم باد بادکامون لب بومه
    صدای پات می‌آد از اون سر دالون
    می‌گی خوبی چی‌چیه، وفا کدومه


    بین ما هرچی بوده تموم شده
    عشق این دوره چه بی‌دووم شده


    دست سردت می‌گه اون روزا گذشته
    دیگه عشق و عاشقی از ما گذشته
    می‌گم آروم بشه دل تنها بمونه
    می‌دونم دوره‌ی این حرف‌ها گذشته


    بین ما هرچی بوده تموم شده
    عشق این دوره چه بی‌دووم شده


    دلم اندازه‌ی این ابرا گرفته
    عشق تو خنده از این لب‌ها گرفته
    چی بگم هرچی بگم فایده نداره
    غم عالم توی قلبم جا گرفته


    بین ما هرچی بوده تموم شده
    عشق این دوره چه بی‌دووم شده


    کسی که زندگی‌شو باخته تو نیستی
    اون که با رنگ و ریا ساخته تو نیستی
    اون منم تنهاترین تنهای دنیا
    اون که خوب و بدو نشناخته تو نیستی


    بین ما هرچی بوده تموم شده
    عشق این دوره چه بی‌دووم شده
    تهران 1348
    ... آخر قصه‌ی عاشقانه‌ی کوچه‌ی حمید. زمزمه‌یی برای دخترک همسایه، با دامن سپید گلدار. یک آه بلند. آه سرد.
    این درد سنگین، مرا در «ترانه‌خانه» صاحب اتاقی می‌کند.
    دردی که از «ستاره آی ستاره» آغاز می‌شود و به این ترانه می‌رسد. طعم تلخ این شکست را در دوربین سفرم به «بریتانیای نه چندان کبیر» به همراه دارم. در چمدان دارم. در اتاقی وسط Fulham Road لندن. درد سفری که رنگ جنون می‌گیرد و مرا تا ترکیه می‌برد. سوار بر قطار. بی‌ویزا. بازداشت موقّت در بلغارستان.
    و بعد شب‌های گرسنگی در استانبول. گوشه‌ی ایستگاه راه‌آهن خوابیدن و سرانجام با اتوبوس «تی‌بی‌تی» یا «میهن‌تور» (فرقی نمی‌ند) به خانه برگشتن.
    این ترانه، قصه‌ی غروبی‌ست که چمدان به دست به در خانه‌اش می‌رسم. در را باز می‌کند، و در تاریکی با دهان بسته به من می‌گوید:
    -تمام شد! بادبادک ما بر دار تیر چراغ برق، آونگ شده است!

  2. #22
    نیمه فعال
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    نوشته ها
    30
    تشکر
    8
    تشکر شده : 92
    بوی خوب گندم
    آهنگ و تنظیم: واروژان


    اهل طاعونی این قبیله‌ی مشرقی‌ام
    تویی این مسافر شیشه‌ای شهر فرنگ
    پوستم از جنس شبه، پوست تو از مخمل سرخ
    رختم از تاوله، تن‌پوش تو از پوست پلنگ


    بوی گندم مال من، هرچی که دارم مال تو
    یه وجب خاک مال من، هرچی می‌کارم مال تو


    تو به فکر جنگل آهن و آسمون‌خراش
    من به فکر یه اتاق اندازه‌ی تو واسه خواب
    تن من خاک منه، ساقه‌ی گندم تن تو
    تن ما تشنه‌ترین تشنه‌ی یک قطره‌ی آب


    بوی گندم مال من، هرچی که دارم مال تو
    یه وجب خاک مال من، هرچی می‌کارم مال تو


    شهر تو شهر فرنگ
    آدماش ترمه قبا
    شهر من شهر دعا
    همه گنبداش طلا


    تن تو مثل تبر
    تن من ریشه‌ی سخت
    تپش عکس یه قلب
    مونده اما رو درخت


    بوی گندم مال من، هرچی که دارم مال تو
    یه وجب خاک مال من، هرچی می‌کارم مال تو


    نباید مرثیه‌گو باشم واسه خاک تنم
    تو آخه مسافری، خون رگ اینجا منم
    تن من دوست نداره زخمی دست تو بشه
    حالا با هرکی که هست، هرکی که نیست، داد می‌زنم


    بوی گندم مال من، هر چی که دارم مال من
    یه وجب خاک مال من، هرچی می‌کارم مال من
    تهران 1352
    نخستین کار مشترک من و عالیجناب واروژان. نخستین کار بیدار. یک ترانه‌ی اجتماعی که بی‌سببی مرا تا زندان اوین برد. ترانه‌یی بیدار و هشیار، برای مشرق‌زمین غمگین. نخستین کار نه چندان بیدار امّا «عاشقانه» بود، با صدای گوگوش. قرار بود بوی خوب گندم ترانه‌ی متن فیلم زیر پوست شب کار فریدون گله باشد، که نشد!
    پاییز 1352 به تمامی در استودیو «بل» می‌گذرد. در کنار واروژان و داریوش و خسرو لاوی -وگاهی حسن زندی و علی جان‌پور از بچه‌های خوب و خوشرنگ آن روزها. صدابردار هم زنده‌یاد کلهر است.
    ته ترانه باران می‌آید. ما هم که آرشیو صدا نداریم. Sound effects. پس یک آبپاش و آبکش پیدا می‌کنم، و با همدستی حسن زندی و علی جان‌پور، در برابر میکرُفن می‌ایستیم و باران می‌سازیم.
    چه روزهای عزیزی! چه روزهای قشنگی...!

  3. #23
    نیمه فعال
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    نوشته ها
    30
    تشکر
    8
    تشکر شده : 92
    نفرین‌نامه
    آهنگ: بابک افشار
    تنظیم: منوچهر چشم‌آذر


    شرم‌ات باد ای دستی که
    بد بودی بدتر کردی
    همبغض معصوم‌ات را
    نشکفته پرپر کردی


    ننگت باد ای دست من
    ای هرزه‌گرد بی‌نبض
    این سرسپرده‌ات را
    بی‌یار و یاور کردی


    ای تکیه داده بر من
    ای سرسپرده بانو
    با این نادرویشی‌ها
    آخر چرا سر کردی؟


    دستی با این بی‌رحمی، دیگر بریده بهتر
    بر من فرود آر اینک
    بغضی که خنجر کردی


    سربرده در گریبان
    بیخودتر از همیشه
    حیف از نهایتی که
    با من برابر کردی


    زهر این نفرین‌نامه
    جای خون در من جاری
    این آخرین شعرم را
    پیش از من از بر کردی


    دستی با این بی‌رحمی دیگر بریده بهتر
    بر من فرود آر اینک
    بغضی که خنجر کردی


    سربرده در گریبان
    بیخودتر از همیشه
    حیف از نهایتی که
    با من برابر کردی
    تهران 1355
    از رُم می‌آمدم. از یک شکست عاشقانه‌ی دیگر برمی‌گشتم. از یک شکست جانانه. از کوچه‌هایی می‌آمدم که بوی فدریکو می‌دادند. بوی "پی‌یر پائولو"، بوی "برناردو"، بوی "جینا لولوبریجیدا"، کلادیا، سوفیا، ویتوریو و مارچلو می‌دادند. خانه‌ی بابک در تهران‌پارس. شبی تا سحرگاه. شعر نفرین‌نامه را بر موسیقی بابک نوشتم.
    ملودی از جنس تعزیه است.
    پس به تصویرهایی چون دست بریده و خنجر رسیدم.

  4. #24
    نیمه فعال
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    نوشته ها
    30
    تشکر
    8
    تشکر شده : 92
    شام آخر
    آهنگ و تنظیم: واروژان


    بانوی من، بانوی من
    تو همه دار و ندارم
    با من از تنم خودی‌تر
    تو تمامِ کس و کارم


    تو نهایتی، نهایت...
    مثلِ معراجِ سپیده
    تو نفس کشیدنِ من
    نفسایی که بریده


    شامِ آخر بی تو شاید شبِ آغاز باشه
    می‌تونه زمین دلیلی واسه پرواز باشه


    بانوی من، بانوی من
    فصلِ تو فصلِ شکفتن
    فصلِ من در هم شکستن
    از تو مُردن، از تو گفتن


    روی شاخه‌ی دو دستت
    مرگِ برگی در کمینه
    این به خاک افتادنِ من
    شعرِ نفرینِ زمینه


    شامِ آخر بی تو شاید شبِ آغاز باشه
    می‌تونه زمین دلیلی واسه پرواز باشه


    ساعتِ عزیمتِ تو
    میشه انتها نباشه
    می‌تونه زوالِ شب‌بو
    بغضِ باغِ ما نباشه


    شامِ آخر بی تو شاید شبِ آغاز باشه
    می‌تونه زمین دلیلی واسه پرواز باشه
    تهران 1355 - 1976
    ترانه‌ی متن تنها تجربه‌ی سینمایی‌ام. واروژان بر ترانه‌ی من، موسیقی می‌نویسد. فیلم شام آخر یعنی بیست سالگی‌ی من. می‌گویند. فیلم را سوزانده‌اند! می‌گویم: باران من که بند نیامده است.


    "فصل میهمانی شب آخر با اظهار دلنشین و آگاهانه‌ی ارادت به فصل میهمانی گدایان در «ویریدیانا» بونوئل، بازمایه‌ی درخور توجه مورد نظر فیلمساز را برملا می‌کند که حتی نسبت به بسیاری از فیلم‌های سینمایی امروز ایران نیز رنگی از تازگی با خود دارد و عکس کوچک «بونوئل» بر دیوار کافه و درست پشت سر مرتضی، این تأثیرپذیری آگاهانه را کامل می‌کند"
    نرگس اخوان: عکس لوییس بونوئل بر دیوار
    سینمای فارسی. از گذشته‌ها: شام آخر ساخته‌ی شهیار قنبری. نشریه‌ی دنیای تصویر. شماره 86. چاپ تهران. اکتبر. نوامبر 2000، آبان 1379.


    "تنها ساخته‌ی «شهیار قنبری» یعنی شام آخر یکی از معدود فیلم‌های رمانتیک سینمای ایران (و شاید یکی از غریب‌ترین نمونه‌های رمانس ایرانی) به حساب می‌آید.
    ...
    ترانه‌سرایی موج نو با شهیار قنبری شروع شد و از فیلم‌های موج نو سر درآورد...
    ...ترانه‌های زیبا در مجموعه‌ی دریا در من کم نیست.
    این ترانه‌ها نام شهیار قنبری را به عنوان آغازکننده‌ی ترانه‌سرایی موج نو و سازنده‌ی ترانه‌هایی مؤثر بر حال و هوای سینمای خیابانی موج نو و ترانه‌های عاشقانه‌ی نوین به نیکی و موفقیت ثبت می‌کند".
    سعید عقیقی: ترانه‌سرای موج نو.
    نگاهی به سروده‌های شهیار قنبری در سینما به بهانه‌ی انتشار کتاب ترانه‌هایش.
    نشریه‌ی دنیای تصویر. شماره 86. چاپ تهران.
    اکتبر و نوامبر 2000 میلادی. آبان 1379


    شام آخر قصه‌ی غیبت عشق است. غیبت دوستت دارم‌ها. قصه‌ی غیبت گفت‌وگو. که عشق همانا زیباترین جای گفت‌وگوست. میان دو تن. در مشرق زمین باری، دوست داشتن بیش‌تر وقت‌ها، خود آزاری‌ست. آری! یک رابطه‌ی کور. یک رابطه‌ی ناممکن. این کار، سیاه‌مشق بیست سالگی من است. پس از نخستین نمایش خصوصی، تهیه‌کننده‌ی فیلم از من خواست تا فیلم را کوتاه‌تر کنم. که کاش به فیلم دست نمی‌زدیم. من همیشه زیاد می‌نویسم. اما در این‌باره فکر می‌کنم که حق با من بوده است. شام آخر نیم ساعت کم دارد! مثل: صحنه‌های شاگرد آقا مرتضی. صحنه‌های محله سمساران. صحنه‌ی خودکشی یکی از آنان. صحنه‌یی که آقا مرتضی در نخستین شب ورود فاسق عصمت به شبگردی می‌رود. به یک روسپی خانه می‌رود. و... که شام آخر قصه‌ی غیبت است.

  5. #25
    نیمه فعال
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    نوشته ها
    30
    تشکر
    8
    تشکر شده : 92
    هنوز
    آهنگ: فریبرز لاچینی
    تنظیم: اریک آرکانت


    هنوز میشه تو چشات خیلی چیزا رو پیدا کرد
    میشه با گرگر دستای تو خیلی کارا کرد


    میشه تو چشمای تو گم شد و مرد
    میشه دریارو به بغض تو سپرد


    میشه با چشم تو رنگارو شناخت
    میشه بهترین ترانه‌ها رو ساخت


    میشه تو چشمِ تو آتیش‌بازی کرد
    میشه با چشم تو تیراندازی کرد


    نگو دیره، من از این فاصله‌ها بدجوری گریه‌م می‌گیره
    نگو دیره، من از این بی‌خودیا بدجوری گریه‌م می‌گیره
    داره گریه‌م می‌گیره
    آره گریه‌م می‌گیره


    میشه هر قصیده رو با چشم تو اندازه کرد
    میشه تو چشمای تو قدیمی‌ها رو تازه کرد


    همه کاشی‌کاریا، ترانه‌ها
    همه ماشین دودیا، مثنوی‌ها


    میشه فریاد زد و رفت تا ته دشت
    میشه دریا شد و از خشکی گذشت


    نگو دیره، من از این فاصله‌ها بدجوری گریه‌م می‌گیره
    نگو دیره، من از این بی‌خودیا بدجوری گریه‌م می‌گیره
    داره گریه‌م می‌گیره
    آره گریه‌م می‌گیره
    تهران، دی ماه 1354، 1976
    زیبایی‌اش مرا می‌ترساند. از من بزرگ‌تر بود.
    در آستانه‌ی هتل هیلتون. نخستین باری که "شما" را با "تو" تاخت زدم. یک شاخه گل، یک بوسه بر گونه.
    زیبایی‌اش مرا با خود برد. تا "کوچینی". تا فرهاد که Crying Time را می‌خواند. از Ray Charles.
    دلم با من نبود. از من نبود. دلم صاحب داشت.
    وقتی به خانه برگشتم، هنوز را نوشتم. هنوز می‌توان عاشق بود.

  6. #26
    نیمه فعال
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    نوشته ها
    30
    تشکر
    8
    تشکر شده : 92
    بنویس، نامه‌نویس
    آهنگ: حسن شماعی‌زاده
    تنظیم: اریک آرکانت


    بنویس نامه‌نویس
    حرف‌های خوب خوب بنویس
    بنویس وقتی تو نیستی
    دیگه انگار چیزی نیس
    بنویس، نامه‌نویس


    اگه عاشقانه نیس
    حرف‌های بهتر بنویس
    اگه خنده‌ش می‌گیره
    گریه‌مو از سر بنویس
    بنویس، نامه‌نویس


    بنویس خواستنم از جنس گل ابریشمه
    بنویس پاکی من پاکی نور و شبنمه
    همه‌ی دوست داشتنمو نقطه به نقطه بنویس
    بنویس قصه زیاده، ولی کاغذم کمه


    بنویس خواستن من شمردنی نیس، بنویس
    بنویس دل که به خاک سپردنی نیس، بنویس
    بنویس خسته شدم، اون‌قده خسته که نگو
    همه‌ی دلتنگی من که گفتنی نیست، بنویس


    ننویس، نه ننویس، هر چی که گفتم ننویس
    ننویس، نه ننویس، هر چی دلت خواست بنویس
    ننویس چونکه براش نامه‌ها تکراری شده
    چیزی از من ننویس، فقط براش راست بنویس
    نامه‌نویس، راست بنویس
    نامه‌نویس...
    London 1977

  7. #27
    نیمه فعال
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    نوشته ها
    30
    تشکر
    8
    تشکر شده : 92
    غنیمت
    آهنگ: حسن شماعی‌زاده
    تنظیم: اریک آرکانت


    غنیمته، غنیمته، اون جوری که قدیم بودی یادم بیاد
    دلم می‌خواد، دلم می‌خواد که گریه‌ی ماشین دودی یادم بیاد
    غنیمته، غنیمته، این که فقط بیشتر از این یادم بیاد
    حقیقته، حقیقته، دلم می‌خواد فقط همین یادم بیاد


    این که یه روز بد نبودم
    با شیطون هم قد نبودم
    این که یه روز با تو بودم
    دستی که پس زد نبودم


    غنیمته، غنیمته، این که فقط بوی قدیم یادم بیاد
    غنیمته، غنیمته، که خواب خوب روی گلیم یادم بیاد


    وقتی که ما بچه بودیم خوبی یه جور دیگه بود
    تو نی‌نیِ چشمای تو انگار یه نور دیگه بود


    سکه‌ی عیدی واسه من از تو عزیزتر که نبود
    هیشکی به جز ما شعر خوب خط به خط از بَر که نبود


    بد نبودم، بد نبودی، دروغ تو کار ما نبود
    دست‌های جوهریمونم قد حالا سیاه نبود


    کاشکی هنوز بچه بودیم، عشق ما یک فرفره بود
    شهر فرنگ من و تو شیشه‌ی یک پنجره بود


    شهر ما دوست داشتنیه
    خاطره‌هاش موندنیه
    حیفه با هم خوب نباشیم
    خوبی فقط موندنیه
    مهر 1354 - London 1977

  8. #28
    نیمه فعال
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    نوشته ها
    30
    تشکر
    8
    تشکر شده : 92
    جمعه
    آهنگ و تنظیم: اسفندیار منفردزاده


    توی قاب خیس این پنجره‌ها
    عکسی از جمعه‌ی غمگین می‌بینم
    چه سیاهه به تنش رخت عزا
    تو چشاش ابرای سنگین می‌بینم


    داره از ابر سیاه خون می‌چکه
    جمعه‌ها خون جای بارون می‌چکه


    نفسم در نمی‌آد
    جمعه‌ها سر نمی‌آد
    کاش می‌بستم چشامو
    این ازم بر نمی‌آد


    داره از ابر سیاه خون می‌چکه
    جمعه‌ها خون جای بارون می‌چکه


    عمر جمعه به هزار سال می‌رسه
    جمعه‌ها غم دیگه بیداد می‌کنه
    آدم از دست خودش خسته میشه
    با لبای بسته فریاد می‌کنه


    داره از ابر سیاه خون می‌چکه
    جمعه‌ها خون جای بارون می‌چکه


    جمعه وقت رفتنه
    موسمِ دل کندنه
    خنجر از پشت می‌زنه
    اون که همراه منه


    داره از ابر سیاه خون می‌چکه
    جمعه‌ها خون جای بارون می‌چکه
    تهران 1350
    در یک عصر جمعه، ترانه‌ی جمعه را در خانه‌ی اسفندیار تمام کردم. روبه‌روی سازمان سینمایی پیام. بلوار الیزابت دوّم.
    ترانه را به امیر نادری و فیلم خداحافظ رفیق‌اش، دوستانه پیشکش کردیم.
    پشت جلد، دستانی چروکیده. پیر. سیاه. گرسنه. پای این تصویر نوشتم:
    -نازنین، هدیه‌یی برای تو که هر روزت، جمعه است.
    ترانه‌ی آمنه، با صدای آغاسی، همزمان منتشر شد.
    می‌گفتند: جمعه بیش از آمنه گل کرده است!
    جمعه، پیروزی ترانه‌ی نوین بود.
    تصویرها از امیر نادری‌ست. من در حیاط بی‌گل آپارتمانم -پشت سینما پاسیفیک- که صاحب‌اش خانم حمیرا (آوازخوان) بود، ایستادم. ملافه‌یی از دیوار آویزان کردیم و عکس گرفتیم.
    هیچ کمپانی حاضر نبود «جمعه» را از ما بگیرد.
    اسفندیار سرانجام با صاحب یک صفحه‌فروشی در چند قدمی سینما امپایر قرار گذاشت تا شش هزار تومان به ما بدهد و صفحه را منتشر کند. و باری به همین سادگی مرد صفحه‌فروش که صاحب کمپانی نبود، صاحب کار ما شد. یکی دو هزار تومان برداشتیم و رفتیم. سال‌ها بعد، وقتی صفحه برچیده شد و کاست بازار را فتح کرد، مرد کاسب، جمعه را به خسرو لاوی (استریو دیسکو) فروخت. نه به شش هزار تومان که به شصت هزار تومان. و ما بی‌خبران ضد پول امّا، هنوز و همچنان با کابوس نفری دو هزار تومان زندگی می‌کنیم. این بود انشای ما در باب حق تألیف یا کپی‌رایت.

  9. #29
    نیمه فعال
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    نوشته ها
    30
    تشکر
    8
    تشکر شده : 92
    نماز
    آهنگ و تنظیم: اسفندیار منفردزاده
    صدا: فریدون فروغی


    تنِ تو، ظهرِ تابستونو به یادم می‌آره
    رنگِ چشم‌های تو بارونو به یادم می‌آره
    وقتی نیستی زندگی فرقی با زندون نداره
    قهرِ تو تلخیِ زندونو به یادم می‌آره


    من نمازم تو رو هر روز دیدنه
    از لبت دوستت دارم شنیدنه
    نفست شعر بلند بودنه
    با تو بودن بهترین شعر منه


    تو بزرگی مث اون لحظه که بارون می‌زنه
    تو همون خونی که هر لحظه تو رگ‌های منه
    تو مث خواب گل سرخی، لطیفی مث خواب
    من همونم که اگه بی تو باشه جون می‌کنه


    من نمازم تو رو هر روز دیدنه
    از لبت دوستت دارم شنیدنه
    نفست شعر بلند بودنه
    با تو بودن بهترین شعر منه


    تو مث وسوسه‌ی شکار یک شاپرکی
    تو مث شوق رها کردن یک بادبادکی
    تو همیشه مث یک قصه پر از حادثه‌یی
    تو مث شادی خواب کردن یک عروسکی


    من نمازم تو رو هر روز دیدنه
    از لبت دوستت دارم شنیدنه
    نفست شعر بلند بودنه
    با تو بودن بهترین شعر منه


    تو قشنگی مث شکل‌هایی که ابرا می‌سازن
    گل‌های اطلسی از دیدنِ تو رنگ می‌بازن
    اگه مردای تو قصه بدونن که اینجایی
    برای بردن تو با اسب بالدار می‌تازن


    من نمازم تو رو هر روز دیدنه
    از لبت دوستت دارم شنیدنه
    نفست شعر بلند بودنه*
    با تو بودن بهترین شعر منه
    تهران 1973-1351
    *در استودیو حذف شد و چند سال بعد به دست یک ترانه‌سرای سرشناس از ترانه‌یی با صدای مهستی بیرون زد!
    •ما را به یک خانه‌ی امنیتی، در خیابان بیست و پنجم شهریور سلطنت‌آباد، فراخواندند. بازجویی. نخستین سین، جیم. بازپرس کسی بود که با نام مستعار "تجویدی" همیشه در یک شرکت تولیدکننده‌ی صفحه و نوار، به دور خود می چرخید و همه را "استاد" می‌نامید. آقای تجویدی قلابی به ما گفت که آقایان به شدّت از ترانه‌ی نماز آزرده‌خاطر شده‌اند. پرسیدم: کدام آقایان؟ گفت: طبقه‌ی روحانی. این ترانه، آرامش شهر را برهم زده است. بازپرس آنگاه به مذهب تهیّه‌کننده‌ی صفحه اشاره کرد و گفت: انگار یهودیان خواسته‌اند به دست شما، بر دین اسلام ضربه وارد کنند...!. یکی شوخیِ غم‌انگیز با یک ترانه‌ی عاشقانه!
    نماز را به یاد نفس‌های جانانه‌ی عشق کودکی نوشته‌ام.
    چند کبوتر عاشق دارند از روی زمین دانه بر‌می‌دارند.
    یک تصویر سیاه و سپید.
    اسفندیار آهنگش را در آپارتمان من ساخت. خیابان بهار. کوچه‌ی صارم. یک استاد افغان هم به نام استاد هاشم که آمده بود موسیقی فیلم بلوچ را بنوازد، نماز را با سیتار نواخت و چند سال بعد در کابل به قتل رسید.

  10. #30
    نیمه فعال
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    نوشته ها
    30
    تشکر
    8
    تشکر شده : 92
    هفته خاکستری
    آهنگ و تنظیم: واروژان


    شنبه روز بدی بود
    روز بی‌حوصلگی
    وقت خوبی که میشد
    غزلی تازه بگی


    ظهر یکشنبه‌ی من
    جدولِ نیمه‌تموم
    همه خونه‌هاش سیاه
    روی خونه جغد شوم


    صفحه‌ی کهنه‌ی یادداشت‌های من
    گفت دوشنبه روز میلاد منه
    اما شعر تو میگه که چشم من
    تو نخ ابره که بارون بزنه*
    آخ اگه بارون بزنه
    آخ اگه بارون بزنه...


    غروب سه‌شنبه خاکستری بود
    همه انگار نوکِ کوه رفته بودن
    به خودم هی زدم از اینجا برو
    اما موش خورده شناسنامه‌ی من


    عصر چهارشنبه‌ی من
    عصر خوشبختی ما
    فصل گندیدن من
    فصل جون‌سختی ما


    روز پنجشنبه اومد
    مثل سقاهک پیر
    رو نوکش یه چیکه آب
    گفت به من: بگیر بگیر!


    جمعه حرف تازه‌ای برام نداشت
    هرچی بود پیش‌تر از این‌ها گفته بود...
    رامسر 1974-1353
    *از احمد شاملوست.


    این طرح روی جلد هم از امیر نادری‌ست. به رنگ خاکستری و به خط خوش.
    روی جلد خاکستری صفحه‌ی چهل و پنج دور نوشتم:
    "صدایی کوتاه، برای همیشه صدا. برای احمد شاملو". در فصلی که نباید از شاملو می‌گفتی.
    روی دوم صفحه هم شعرخوانی‌ست. با صدای من. آن روزها رسم بود که روی دیگر یک ترانه‌ی مثلاً سنگین، یک ترانه‌ی شش و هشت باشد. من این رسم را شکستم. و بدین ترتیب، شعرخوانی یا ترانه‌خوانی باب شد.
    طرح جلد: امیر نادری. خط: اوجی. نام تولیدکننده هم غایب است. از ترس لابد، صفحه را خسرو لاوی (استریو دیسکو) منتشر کرده است.
    کمپانی «رویال» هم صفحه‌ی چهل و پنج دور «هفته‌ی خاکستری» را ساخته است.


    «صفحه‌ی کهنه‌ی یادداشت‌های من» در آغاز شکل دیگری داشت: «صفحه‌ی تسلیت روزنامه‌ها»

صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 31 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 31 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •