داشتیم قدم می زدیم
یهو بی مقدمه پرسید:
+ایمان!! اولین بار کی فهمیدی منو دوست داری؟
با لحنی جدی گفتم:
-حالا کی گفته من دوست دارم؟
+لوس نشو دیگه بگو...
-دوست ندارم خب!!
اخماشو کرد تو هم
+مسخره بازی درنیار دیگه
-من الان در جدی ترین حالت ممکنم!!
از حرکت ایستاد
برگشت سمتم
با اون چشمای درشت و مژه های بلندش زل زد به من
انگار خشکش زده بود
منم از فرصت استفاده کردم و غرق چشمای شب مانندش شدم
گفت:
+یعنی چی؟
-ببین من دوست ندارم؛ عاشقتم ؛دیوونتم؛ میمیرم برات
خندید هم لباش هم چشماش
.
۰
۰
۰
اون روز نحسم باهم قرار داشتیم
شلوغ شد یهو خیابون
جمعیتو زدم کنار
دیدمش
وقتی رسیدم بالاسرش دستاش یخ کرده بود
کف خیابو گلگون شده بود
راننده میزد تو سر خودش
آمبولانس اومد
ولی دیگه دیر شده بود
تو رفته بودی...
#رویا_موسوی