فلفل سبز , فلفل قرمز , فلفل دلمه , فلفل سیاه. , فلفل بوته ای , فلفل درختی , سس قرمز تند , فلفل پشت درختا, فلفل روی آب, فلفل اینجا فلفل اونجا, فلفل همه جا
.
.
.
.
.
.
.
.
.
نوید داره بهشتو برای هندیه توصیف میکنه تا ایمان بیاره...!
فلفل سبز , فلفل قرمز , فلفل دلمه , فلفل سیاه. , فلفل بوته ای , فلفل درختی , سس قرمز تند , فلفل پشت درختا, فلفل روی آب, فلفل اینجا فلفل اونجا, فلفل همه جا
.
.
.
.
.
.
.
.
.
نوید داره بهشتو برای هندیه توصیف میکنه تا ایمان بیاره...!
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
زن و مردی چند سال بعد از ازدواجشون صاحب پسری میشن و چند روز بعد از تولد بچه متوجه میشن که اون یه نابغه اس
بچه در یک سالگی مثل یک آدم بزرگ شروع به حرف زدن میکنه و در دوسالگی به اکثر زبانها حرف میزنه
در سه سالگی با اساتید دانشگاه به بحث و تبادل نظر میپردازه و در چهار سالگی پیش بینی های باور نکردنی راجع به علم و پیشرفت اون میکنه
در جشن تولد 5 سالیگش در حضور همه فامیل اعلام میکنه :
من دقیقا یک سال دیگه میمیرم ، مادرم 18 ماه بعد از من میمیره و پدرم یک سال بعد از مرگ مادرم میمیره !!
پسر بچه همون طور که گفته بود در شش سالگی میمیره و مرد بلافاصله در چندین شرکت بیمه همسرش رو بیمه عمر میکنه
طبق پیش بینی بچه مادرش هم در تاریخی که گفته بود میمیره و ثروت هنگفتی بخاطر بیمه عمر زن نصیب مرد میشه !
مرد تصمیم میگیره یک سال باقی مانده از عمرش رو به خوشی بگذرونه ، پس به سفرهای تفریحی زیادی میره ، در بهترین هتلهای جهان اقامت میکنه ، گران ترین خودروهای دنیا رو برای خودش میخره و در آخرین روز عمرش تمام دوستان و آشنایانش رو دعوت میکنه ، مهمونی مفصلی میگیره و آخرین شب زندگیش رو با یک دختر زیبا مشغول خوشگذرونی میشه ...
صبح با صدای جیغ دختره از خواب پا میشه و در حالی که تعجب کرده بود که چرا هنوز زنده اس میپرسه چی شده ؟
دختره جواب میده : وکیل خانوادگی شما تو راهرو افتاده و هیچ حرکتی نمیکنه ، فکر کنم مرده!
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
رﻭﺯﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺻﺤﺎﺑﻪ ﺳﺮﺍﺳﯿﻤﻪ ﺑﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺩﺭ ﭘﺸﺘﯽ
ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺑﺎﻫﻤﺎﻥ ﺳﺮﻋﺖ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ.
کتاب ﻣﻀﺮﺍﺕ ﺗﻨﺪ ﺭﻭﯼ ﺩﺭ ﺍﺳﻼﻡ
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
همه جا صحبت از نتيجه بازي فوتبال برزيل با آلمان است. خانمي كه روي صندلي جلو نشسته بود گفت: «خيلي عجيبهها الجزاير داشت آلمان را ميبرد، بعد آلمان بياد اينجوري برزيل را ببره» مرد ميانسالي كه عقب نشسته بود گفت: «برزيل نباخت، لوله شد.»
پسر جواني كه كنار مرد نشسته بود گفت: «تازه نيمه دوم آلمانيا ول كردن والا 10، 12 تا زده بودن» مرد لاغري كه كنار پسر بود، گفت: «اگه نيمار بود اينجوري نميشد» جوان گفت: «اون موقع هفت دو ميباختن»
مرد ميانسال گفت: «اين تو تاريخ جام جهاني ميمونه» پسر جوان گفت: «معلومه كه ميمونه... سنگينترين شكست تاريخ برزيل، سنگينترين نتيجه تاريخ نيمه نهايي، اصلا هزار تا چيزش سنگينترين بود.»
خانمي كه جلو نشسته بود گفت: «خيلي عجيبهها استاديوم بسازي، خرج و مخارج بكني، زحمت بكشي كه بزرگترين شكست تاريخات تو كشور خودت، جلوي چشم مردم خودت باشه... خيلي دلم براي برزيل سوخت.»
راننده تاكسي پير بود و چيزي نميگفت. پسر جوان از راننده پرسيد: «به نظر شما عجيب نبود؟» راننده گفت: «من ديگه هيچي به نظرم عجيب نيست...»
سروش صحت
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
مادرم تا به حال به من نگفته
«دوسـِـت دارم...»
پدرم هم تا به حال به مادرم نگفته
«دوسـِـت دارم...»
مادرم به پدرم هم تا به حال نگفته
«دوسـِـت دارم...»
پدرم هم تا به حال به من نگفته
«دوسـِـت دارم...»
پدر و مادر من سال هاست با هم زندگی می کنند بی اینکه گفته باشند
«دوسـِـت دارم...»
یک روز به مادرم گفتم
«دوسـِـت دارم...»
مادرم خندید و مسخره ام کرد، من هم دیگر بهش نگفتم
«دوسـِـت دارم...»
یک روز هم به پدرم گفتم
«دوسـِـت دارم...»
که پدرم گریه کرد و من دیگر هیچ وقت بهش نگفتم
«دوسـِـت دارم...»
به جز پدر و مادرم تا به حال به هر آدمی گفته ام
«دوسـِـت دارم...»
ترکم کرده.
تصمیم گرفته ام از این به بعد هر آدمی بهم بگوید
«دوسـِـت دارم...»
ترکش کنم،
چون اگر
«دوسـِـت دارم...»
جمله ی خوبی بود پدر و مادرم این همه سال با هم نبودند.
زهرا فخرایی
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
ﺳﺮﻩ ﮐﻼﺱ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻫﻤﯿﻨﺠﻮﺭﯼ ﺭﻓﺖ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ...
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ :ﺧﺎﻧﻮﻡ ﺷﻤﺎ ﮔﺮﻣﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯽ . ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺑﺎ ﻟﺤﻦ ﭼُﺴﯽ ﮔﻔﺖ ﻧﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ
ﯾﺨﭽﺎﻟﯿﻢ ... ﺍﺳﺘﺎﺩﻡ ﻧﻪ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻧﻪ ﻭﺭﺩﺍﺷﺖ ﮔﻔﺖ : ﭘﺴﺮﺍ ﻫﺮﭼﯽ ﮔﻮﺷﺖ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﺑﺬﺍﺭﯾﺪ
ﺗﻮ ﯾﺨﭽﺎﻝ :))))))))))))))))
زن و شوهري با 9 بچه در ايستگاه اتوبوس منتظر بودند که پيرمردي هم به آنها ملحق شد...
اتوبوس که آمد پر بود و فقط زن و 9 تا بچه تونستند سوار بشوند.
به همين خاطر شوهرو پيرمرد تصميم گرفتند پياده راه بيافتند ...
بعد از مدتي آقاي شوهر از تق تق چوب پيرمرد عصباني شد و گفت :
چرا يه تيکه لاستيک سر چوبت نميکني؟! تق تقش منو ديوونه کرد...
پيرمرد جواب داد :
اگه تو هم يه لاستيک سر اون لا مصب ميذاشتي الان ما سوار اتوبوس بوديم !!!
پس خفه شو
بعضی پرستارا جوری آمپول میزنن
انگار بی شوهریشون،
شکست عشقیشون،
انحراف بینیشون،
ریزش موهاشون،
جوش زیر پوستیشون،
خوشگلی دوس پسر همکلاسیشون،
درد زایمان ننشون و هزار کوفت دیگشون تقصیر کووون ماست ...!!!
در حال حاضر 165 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 165 مهمان ها)