کـــــــــــــــــــــــی ـــــررررر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ریسمستون پیشاپیش مبارک.
منحرفیااااااااا!!!! خدا کمکت کنه
کـــــــــــــــــــــــی ـــــررررر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ر
ریسمستون پیشاپیش مبارک.
منحرفیااااااااا!!!! خدا کمکت کنه
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
پس از 11 سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند. فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش گفت که درب بطری را ببندد و آنرا در قفسه قرار دهد. مادر پر مشغله موضوع را به کل فراموش کرد.
پسر بچه کوچک بطری را دید و رنگ آن توجهش را جلب کرد به سمتش رفت و همه آنرا خورد. او دچار مسمومیت شدید شد و به زمین افتاد. مادرش سریع او را به بیمارستان رساند ولی شدت مسمومیت به حدی بود که آن کودک جان سپرد. مادر بهت زده شد و بسیار از اینکه با شوهرش مواجه شود وحشت داشت.وقتی شوهر پریشان حال به بیمارستان آمد و دید که فرزندش از دنیا رفته رو به همسرش کرد و فقط سه کلمه بزبان آورد.
فکر میکنید آن سه کلمه چه بودند؟
شوهر فقط گفت: "عزیزم دوستت دارم!"
عکس العمل کاملاً غیر منتظره شوهر یک رفتار فراکُنشی بود. کودک مرده بود و برگشتنش به زندگی محال. هیچ نکته ای برای خطا کار دانستن مادر وجود نداشت. بعلاوه اگر او وقت میگذاشت و خودش بطری را سرجایش قرار می داد، آن اتفاق نمی افتاد. هیچ دلیلی برای مقصر دانستن وجود ندارد. مادر نیز تنها فرزندش را از دست داده و تنها چیزی که در آن لحظه نیاز داشت دلداری و همدردی از طرف شوهرش بود. آن همان چیزی بود که شوهرش به وی داد.
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
ورژن جدیده حسنی 2015
.
.
.
.
.
.
.
.
.
حسني نگوبلابگو
کـــ.س کن کـــ.س کنا بگو
کـــ.يربلند؛کـــ.ون گـشاد؛
واه واه واه ،
نه کـــاندومي؛ نه اســـپره
نشسته بودتوسايه
تايکي روبــ.گايه
حسني مياي کـــ.س بکنيم
نه نميام ؛نه نمیام
کـــ.ونتوميدي ما بکنيم
نه نميدم؛ نه نمیدم حسنی نشسته تو سایه یه کـــ.یر داره دو خـــ.ایه
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
من موندم چرا این ماشینای دنباله ماشین عروس هی بوق بوق میکنن و خوشحالن!!
یکی دیگه میخواد بکنه شما ها چرا خوشحالین :|||
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
سلامتی پسری که شب عروسی عشقش مست مست رفت دم در تالار نشست اما عروسی رو بهم نزد...
صبر کرد تا عروس بیاد بیرون.... عروس اومد همه بهش هدیه میدادن... پسر هم رفت هدیه شو داد ...
عروس گفت این چیه ؟ پسر گفت این همون قرآنیه که بهش قسم خوردی مال من بشی
دخترا کیا میتونن دو تا آرنجاشون رو به هم بزنن؟
اونایی ک نمیتونن ادرس بدن بیام خواستگاری....
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
آقایﻣﺠﺮﻱ : ﮐﻲ ﻣﻴﺪﻭﻧﻪ ﻋﺸﻖ ﭼﻴﻪ؟ ﻓﺎﻣﻴﻞ دور : ﺑﻪ ﺧﺮﻳﺖ ﺭﻣﺎﻧﺘﻴﮏ ﻣﻴﮕﻦ ﻋﺸﻖ! ٱقایﻣﺠﺮﻱ : ﻋﺸﻖ ﻳﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﻴﻠﻲ ﺧﻮﺑﻪ ﭘﺴﺮﻋﻤﻪزا : ﻣﺜﻞ ﺣﺴﻲ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﺸﻮﻳﻲ ﺩﺍﺭﻩ ! ٱقایﻣﺠﺮﻱ : ﺧﻴﻠﻲ ﺑﻴﺸﺘﺮ ! ﮐﻼﻩ ﻗﺮﻣﺰﻱ : ﻣﺜﻞ ﺣﺴﻲ ﮐﻪ ﭼﻨﺪﺗﺎ ﺁﺩﻡ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﺸﻮﻳﻲ ﺩﺍﺭﻥ ! ﻓﺎﻣﻴﻞدور: ﺑﺎﺑﺎﻳﻲ ﺗﻮ ﭼﺮﺍ ﻣﻴﺨﻨﺪﻱ؟ ﺑﭽﻪ: ﭘﺪﺭﺭﺭ ...ﺣﺲ ﺧﻮﺏ ﺩﺍﺭﻡ ! ﻓﺎﻣﻴﻞدور: ﺍﻭﻩ ﺍﻭﻩ ﺁﻗﺎﻱ ﻣﺠﺮﻱ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﺪﻩ ﻳﺎ ﺧﺮﺍﺑﮑﺎﺭﻱ ﮐﺮﺩﻩ! ؟
با هزار امید از دوس دخترم می پرسم :از کجا بدونم منو واسه خودم دوست داری؟
برگشته میگه:
قیافه و هیکل که نداری
بچه مایه دارم که نیستی
اخلاقتم که بده
به جز خودت چیزی واسه دوست داشتن نمی مونه عزیز دلم!!
یعنی کصافط با خاک یکسانم کرد
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
شيخه از بالاي منبر داد ميزنه :
آي اونائيكه مانتو چسبيده به تناتون !
آي اونائيكه شلوار اومده تا زانوهاتون !
آي اونائيكه ماتيك ميمالين به لباتون !
آدم ميميره براتون ! هر چي شيخه فداتون !!!
در حال حاضر 67 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 67 مهمان ها)