تو راهنمایی معلم علوم تجربی سه جلسه قهر کرده بود از دست ما نیومد ...
تو هنرستان معلم دینی را با صدای رسا موش صدا میکردیم در کلاس ...
تو دانشکده هم استاد تخلیه و بارگیری داشت پای تخته مینوشت یه وبرگشت دید یکی از بچه ها پشتی یه چوبو گرفته رو هوا ، یه نگاه کرد به پسره یه نگاه به ما دوباره برگشت رو تخته نوشت ، ولی بنده خدا دستش میلرزید ...
چه حالی میداد ، یادش بخیرا
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
یه روز یه مرده میخوره به نرده
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
کـــ.س کشه هرکی نخنده |:
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
در حال حاضر 119 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 119 مهمان ها)