همیشه وقتی دیگر کاری از دستانمان بر نمی آید ، به ناگاه روی میاوریم
به دستان غایبی که اغلب نادیده میگیریمش
میخواهیم کسی باشد که به او بگوییم تا مشکل گشا شود
میخواهیم تا کسی باشد که آنقدر التماسش را بکنیم تا که راضی شود حل بکند کل ماجرا را
میخواهیم که کسی باشد که زنده نگه دارد امیدِ سایه های کوتاه صحرا را
معبودی که باید بیشتر از اینها میبود
حالا؛
نه شق القمر میخواهم ، نه مادر بـاکره ، نه عصای موسی
معجزکی نشان بده ؛ همین ....
ترجیح میدهم امیدم یخ زده و منجمد باشد تا آنکه بفهمم ریشه اش خشکیده
دوستان ؛ لطفا عزیزم را دعا کنید تا امیدش نخشکد ...